عشق پر دردسر پارت ۳۵
#دیانا
خیلی استرس داشتم هم برای سوپرایز و هم برای موضوعی که نیکا میخواست بگه
توی کافه نشسته بودیم که که یهو دیدم ارسلان اومد اولش استرسم چند برابر شد ولی بعدش با کشیدن چند نفس عمیق استرسم کمتر شد
رفتم نزدیکش و بهش سلام کردم و در گوشش گفتم که تا وقتی از این کافه بریم مواظب خودش باشه
#ارسلان
با حرفی که دیانا بهم زد تعجب کردم یعنی چی؟
منظورش چی بود بیخیال شد و رفتم پیش بچه ها
با بچه ها تصمیم گرفتیم که قبل از غذا نوشیدنی بخوریم
من قهوه سفارش دادم
دیانا یه موهیتو سفارش داد
نیکا اسپرسو سفارش داد
امیر هم یه آب هندونه
بعد از چند مین سفارشامون رو آوردن و بچه ها هم کلی عکس و ویدیو گرفتن
#نیکا
نوشیدنی ها رو که آوردن با خودم گفتم که الان بهترین موقع هست که موضوع روب ه بچه ها بگم
خب بچه ها به لحظه من میخوام یه چیزی بگم
من امروز میخوام یه چیزی رو اعتراف کنم
البته تنهایی نه همراه با امیر
بچه ها از وقتی که من از ممد بخاطر کاری که جدا شدم یه تصمیم هایی با خودم گرفتم
این تصمیم ها هم برای آینده ی من بود و هم برای آینده ی بچم
تصمیمی که گرفتم ازدواج بوده
#امیر
با حرف نیکا تعجب کردم چون اصلا فکرشو نمیکردم که الان و توی این موقع بخواد بگه
تو فکر بودم که نیکا یه شونه ای بهم زد و ازم خواست که دستشو بگیرم
من اول خجالت میکشیدم ولی بعدش دستشو گرفتم ک بوسیدم
در همین حین حواسم به ارسلان و دیانا هم بود که از کارم تعجب کرده بودن
#نیکا
داشتم حرف میزدم که یهو حواسم رفت سمت امیر که دیدم توی فکر هست
یه شونه ای بهش زدم و زیر چشم بهش فهموندم که دستمو بگیره و ببوسه
امیر هم فهمید و انجام داد
با این کار امیر ارسلان و دیانا تعجب کردن
و من هم گفتم که امیر ازم خواستگاری کرده و قرار با هم ازدواج کنیم
خیلی استرس داشتم هم برای سوپرایز و هم برای موضوعی که نیکا میخواست بگه
توی کافه نشسته بودیم که که یهو دیدم ارسلان اومد اولش استرسم چند برابر شد ولی بعدش با کشیدن چند نفس عمیق استرسم کمتر شد
رفتم نزدیکش و بهش سلام کردم و در گوشش گفتم که تا وقتی از این کافه بریم مواظب خودش باشه
#ارسلان
با حرفی که دیانا بهم زد تعجب کردم یعنی چی؟
منظورش چی بود بیخیال شد و رفتم پیش بچه ها
با بچه ها تصمیم گرفتیم که قبل از غذا نوشیدنی بخوریم
من قهوه سفارش دادم
دیانا یه موهیتو سفارش داد
نیکا اسپرسو سفارش داد
امیر هم یه آب هندونه
بعد از چند مین سفارشامون رو آوردن و بچه ها هم کلی عکس و ویدیو گرفتن
#نیکا
نوشیدنی ها رو که آوردن با خودم گفتم که الان بهترین موقع هست که موضوع روب ه بچه ها بگم
خب بچه ها به لحظه من میخوام یه چیزی بگم
من امروز میخوام یه چیزی رو اعتراف کنم
البته تنهایی نه همراه با امیر
بچه ها از وقتی که من از ممد بخاطر کاری که جدا شدم یه تصمیم هایی با خودم گرفتم
این تصمیم ها هم برای آینده ی من بود و هم برای آینده ی بچم
تصمیمی که گرفتم ازدواج بوده
#امیر
با حرف نیکا تعجب کردم چون اصلا فکرشو نمیکردم که الان و توی این موقع بخواد بگه
تو فکر بودم که نیکا یه شونه ای بهم زد و ازم خواست که دستشو بگیرم
من اول خجالت میکشیدم ولی بعدش دستشو گرفتم ک بوسیدم
در همین حین حواسم به ارسلان و دیانا هم بود که از کارم تعجب کرده بودن
#نیکا
داشتم حرف میزدم که یهو حواسم رفت سمت امیر که دیدم توی فکر هست
یه شونه ای بهش زدم و زیر چشم بهش فهموندم که دستمو بگیره و ببوسه
امیر هم فهمید و انجام داد
با این کار امیر ارسلان و دیانا تعجب کردن
و من هم گفتم که امیر ازم خواستگاری کرده و قرار با هم ازدواج کنیم
- ۶.۱k
- ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط