رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت های ۱۰۷و۱۰۸
دیانا: از اخمی که کرده بود خندم گرفت همینطوری به سمت در میرفت وقتی در و باز کرد خانم کریمی منشی جدید جلوی چهارچوب نمایان شد عوقم میگرفت اه اه پلاستیک عوق همجاشو عمل کرده بود از نوک سرش یا نوک انگشتاش هیم به ارسلان میچسبه برم خرخره اشو بجوم با اون با لحن پر عشوه و حال بهم زنی گفت جناب رئیس شما تو اتاق کارمند چیکار میکنید خواستم بگم به تو چه که ارسلان جوابشو داد
ارسلان: فوضولیش به تو نیومده برای چی اومدی اینجا کاری داشتی
کریمی:قد بلند کردم که داخل ببینم دراین هین گفتم نه مزاحم شدم
ارسلان: جلوی دیدشو گرفتم و گفتم خیلی، حالا برو به کارت برس تا اخراجت نکردم
دیانا: دختره پرو برای خودم قیافه گرفتم
ارسلان: دستمو توی جیبم بردم گفتم ادامه صحبتون و میگید
دیانا:والا من از چیزی که میخواستم بگم منصرف شدم
ارسلان : آهان دست به سینه شدم و با چشای ریز شده نگاهش کردم پس حسودیت شده هوم
دیانا: اولا به کی دوما کسی نیست که بهش حسودی کنم
پارت های ۱۰۷و۱۰۸
دیانا: از اخمی که کرده بود خندم گرفت همینطوری به سمت در میرفت وقتی در و باز کرد خانم کریمی منشی جدید جلوی چهارچوب نمایان شد عوقم میگرفت اه اه پلاستیک عوق همجاشو عمل کرده بود از نوک سرش یا نوک انگشتاش هیم به ارسلان میچسبه برم خرخره اشو بجوم با اون با لحن پر عشوه و حال بهم زنی گفت جناب رئیس شما تو اتاق کارمند چیکار میکنید خواستم بگم به تو چه که ارسلان جوابشو داد
ارسلان: فوضولیش به تو نیومده برای چی اومدی اینجا کاری داشتی
کریمی:قد بلند کردم که داخل ببینم دراین هین گفتم نه مزاحم شدم
ارسلان: جلوی دیدشو گرفتم و گفتم خیلی، حالا برو به کارت برس تا اخراجت نکردم
دیانا: دختره پرو برای خودم قیافه گرفتم
ارسلان: دستمو توی جیبم بردم گفتم ادامه صحبتون و میگید
دیانا:والا من از چیزی که میخواستم بگم منصرف شدم
ارسلان : آهان دست به سینه شدم و با چشای ریز شده نگاهش کردم پس حسودیت شده هوم
دیانا: اولا به کی دوما کسی نیست که بهش حسودی کنم
- ۶۷۳
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط