عاشقانه
#عاشقانه
خدا را چه دیدی
شاید شد
شاید یک شب رفتی
پشت پنجره ،
موهایت را ریختی
وسط کوچه ی خیال!
شاید زیر لب
ترانه ای را که روز اولین قرارمان گوش کردیم
زمزمه کردی؛
شاید پشت میز کارم نشستم و
در دریایی از کتاب و شعر غرق شدم
و با فریاد گفتم:
خانومم!
این هوش و حواسم را ندیدی
کجا گذاشته ام؟!
چه خبر است اینجا؟
چرا انقدر شلوغ است؟
آرام از بین شعر های نیمه تمام چرخ زدی و آمدی روبرویم،
دست هایت را زدی
دو طرف صورتت،
چشمهایت را بستی
و با انگشت
لبهایت را نشان دادی و
گفتی اینجاست
برش دار!
شاید شد...
شاید قرار است
من اولین مردی باشم
که شاید هایم باید شد
#حامد_نیازی
خدا را چه دیدی
شاید شد
شاید یک شب رفتی
پشت پنجره ،
موهایت را ریختی
وسط کوچه ی خیال!
شاید زیر لب
ترانه ای را که روز اولین قرارمان گوش کردیم
زمزمه کردی؛
شاید پشت میز کارم نشستم و
در دریایی از کتاب و شعر غرق شدم
و با فریاد گفتم:
خانومم!
این هوش و حواسم را ندیدی
کجا گذاشته ام؟!
چه خبر است اینجا؟
چرا انقدر شلوغ است؟
آرام از بین شعر های نیمه تمام چرخ زدی و آمدی روبرویم،
دست هایت را زدی
دو طرف صورتت،
چشمهایت را بستی
و با انگشت
لبهایت را نشان دادی و
گفتی اینجاست
برش دار!
شاید شد...
شاید قرار است
من اولین مردی باشم
که شاید هایم باید شد
#حامد_نیازی
۵۱۲
۰۴ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.