عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part128

خندیدم از روی تخت بلند شد رفت سمت سرویس بهداشتی.
- زود پاشو که آقاتون داره میره تنهاتون میزاره.
نمی‌شد اول صبح این و نگه؛ وقتی به نبودنش فکر می‌کردم قلبم یه جوری می‌شد، انگار غم تمام قلبم رو تصاحب می‌کرد.
...
جلوی آینه برای آماده شدن کلی باهم دعوا کردیم؛ آخرم من و شکست داد، ولی با تقلب چون تا می‌رفتم سمت آینه قلقلکم می‌داد؛ خودش آماده شد روی تخت نشست سرش هم توی گوشی، منم آماده شدم و با هم از اتاق زدیم بیرون...
خاله پریا توی آشپزخونه داشت کشک درست می‌کرد رفتم کمکش کردم، پرهام رفت طبقه بالا تا وسایلش رو جمع کنه.
با کمک خاله پریا صبحونه رو آماده کردیم عمو شایان هم بیدار شد و به جمع ما اضافه شد.
- آنا برو به پرهام بگو بیاد صبحونه بخوره بلیطش ساعت ده، تا آماده شه دیر می‌شه.
با گفتن چشم بلند شدم رفتم طبقه بالا، در کمد باز بود ساک روی تخت بود؛ ولی خبری از پرهام نبود. چند دست لباس براش آماده کردم، جمع کردم گذاشتم توی ساکش با وسایل ضروری اون ادکلنی که بوی خوبی داشت رو گذاشتم داخل ساکش که یهو در حموم باز شد و پرهام اومد داخل اتاق، با دیدنش چشم‌هام رو بستم، آخه با موهای خیس و بدن لخت اومده بود؛ اما حوله رو دور پاهاش پیچیده بود، خداروشکر این‌ یک مورد رو رعایت کرده بود؛ جیغی کشیدم.
- بی‌حیا!
👇 👇 👇
دیدگاه ها (۱۱)

#عشق_باطعم_تلخ #part129عمو در حال توضیح برگه‌ای که توی دستش ...

#عشق_باطعم_تلخ #part130دلم گرفته بود تا موقع شیفتم که ساعت د...

#عشق_باطعم_تلخ #part127خدایا خودت شفا بده این چند ساعت پیش ف...

#عشق_باطعم_تلخ #part126کیک رو گرفت بالا، داد دستم.- می‌خوام ...

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

#invisiblelovePart_1صبح بود ، تازه بیدار شده بودم و رو تخت ن...

پارت ۲۴ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط