I hate you
یه دفه حالم بهم خورد رفتم تو دسشویی هرچی خورده و نخورده بودم بالا آوردم دستام میلرزید و صدا ها تو مغزم برگشت میخوردفک کردم خوب میشم یکم وایسادم ولی بعدش هیچی نفهمیدم
جیمین شات*
میدونستم سر مرگ نامادریش خیلی اذیت شده پس بغلش کردم که دیگه گریه نکه چه مزخرف شدم اصن به من چه داشتم به این چیزا فک میکردم که ا/ت با سرعت نور که چه عرض کنم(شما طول کن😂💔)آره خلاصه رفت تو خلا نگران شدم رفتم دم دسشویی در میزدم جواب نمیاد صداش میزدم بازم چیزی نمیگفت درو باز کردم دیدم داره از هوش میره دستمو گذاشتم زیر کمرش که نیوفته برآید بغلش کردم گذاشتمش رو تخت دکتر رو خبر کردم
# اقای پارک اتفاقی افتاده؟
_تنها چیزی که دیدم این بود که رفت تو سرویس و بالا آورد بعدم از هوش رفت
تو اتاق ا/ت*
# میشه بیرون منتظر بمونید؟
یکم مشکوک نگاش کردم ولی چون دکتر خانوادگیمون بود و منو میشناخت رفتم بیرون و منتظر موندم داشتم فک میکردم که نکنه حامله باشه و ازین چیزا یا نکنه مریضی جدی داشته باشه یا... با صدای باز شدن در اتاق به خودم اومدم
دکتر اومد بیرون از اتاق*
# آقای پارک به خاطر استرس و اضطراب این حمله بهشون دست داده اگه تو محیط آروم نباشن ممکنه این علائم بدتر بشه بهش سرم زدم الانا بهوش میاد اینم یه سری دارو که استرشونو کمتر میکنه
_باشه میتونی بری
رفتم تو اتاق ا/ت نشسته بودم رو تخت کنارش که چشماشو باز کرد سعی کرد بشینه ولی من نزاشتم
ا/ت شات*
بیدار شدم سرگیجه بدی داشتم میخواستم بلن شم بشینم که جیمین مانع شد
+میخوام بشینم برو کنار
داشتم بلند میشدم که با صدای بم شدش گفت دراز بکش
صداش باعث شد برق از سرم بپره دراز کشیدمو به سقف زل زدم(عاجو یه جیگر کنارته چرا به سقف زل زدی🗿)
_حتما باید زور بالا سرت باشه؟
جوابشو ندادم
ازینکه باهاش حرف نمیزدم چهرش رفت تو هم و روم خم شد سرشو نزدیکم کرد طوری که نفسای گرمشو رو پوستم حس میکردم بهش نگاه کردم خیره شده بود به لبام....
ادامه دارد....
چیعهه؟انتظار داشتی حامله باشهههه؟برو سر درست بچه جونننن
خماری ای خماری😀
شرایط آپ پارت بعد
لایک:۶۰
کامنتم بزارین دیگه
جیمین شات*
میدونستم سر مرگ نامادریش خیلی اذیت شده پس بغلش کردم که دیگه گریه نکه چه مزخرف شدم اصن به من چه داشتم به این چیزا فک میکردم که ا/ت با سرعت نور که چه عرض کنم(شما طول کن😂💔)آره خلاصه رفت تو خلا نگران شدم رفتم دم دسشویی در میزدم جواب نمیاد صداش میزدم بازم چیزی نمیگفت درو باز کردم دیدم داره از هوش میره دستمو گذاشتم زیر کمرش که نیوفته برآید بغلش کردم گذاشتمش رو تخت دکتر رو خبر کردم
# اقای پارک اتفاقی افتاده؟
_تنها چیزی که دیدم این بود که رفت تو سرویس و بالا آورد بعدم از هوش رفت
تو اتاق ا/ت*
# میشه بیرون منتظر بمونید؟
یکم مشکوک نگاش کردم ولی چون دکتر خانوادگیمون بود و منو میشناخت رفتم بیرون و منتظر موندم داشتم فک میکردم که نکنه حامله باشه و ازین چیزا یا نکنه مریضی جدی داشته باشه یا... با صدای باز شدن در اتاق به خودم اومدم
دکتر اومد بیرون از اتاق*
# آقای پارک به خاطر استرس و اضطراب این حمله بهشون دست داده اگه تو محیط آروم نباشن ممکنه این علائم بدتر بشه بهش سرم زدم الانا بهوش میاد اینم یه سری دارو که استرشونو کمتر میکنه
_باشه میتونی بری
رفتم تو اتاق ا/ت نشسته بودم رو تخت کنارش که چشماشو باز کرد سعی کرد بشینه ولی من نزاشتم
ا/ت شات*
بیدار شدم سرگیجه بدی داشتم میخواستم بلن شم بشینم که جیمین مانع شد
+میخوام بشینم برو کنار
داشتم بلند میشدم که با صدای بم شدش گفت دراز بکش
صداش باعث شد برق از سرم بپره دراز کشیدمو به سقف زل زدم(عاجو یه جیگر کنارته چرا به سقف زل زدی🗿)
_حتما باید زور بالا سرت باشه؟
جوابشو ندادم
ازینکه باهاش حرف نمیزدم چهرش رفت تو هم و روم خم شد سرشو نزدیکم کرد طوری که نفسای گرمشو رو پوستم حس میکردم بهش نگاه کردم خیره شده بود به لبام....
ادامه دارد....
چیعهه؟انتظار داشتی حامله باشهههه؟برو سر درست بچه جونننن
خماری ای خماری😀
شرایط آپ پارت بعد
لایک:۶۰
کامنتم بزارین دیگه
۳۳.۴k
۲۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.