خاکستر قلب
#خاکستر_قلب
#part_12
جیمین گیج شده بود! دکترش اون دختر رو میشناخت و دوستش داشت مثله یک پدر جیمین وقتی اون صورت دخترک رو نوازش میکرد کمی اعصبانی شد ولی چیزی نگفت دکتر با گوشی های مخصوص دکتری صدای قلب اون دختر رو شنید؛ قلب دختر ضعیف تر از همیشه میزد دکتر دسته به کار شد چند آمپول به اون دخترک زد ولی فایده نداشت! سری سرم وصل کرد هنگامی که سرم وصل کرده بود زخمای دختر رو پانسمان میکرد و قلب دختر ضربانش به قبل برگشت و جیمین حالت یکم ترسیده گفت
+ حالش خوبه؟
دکتر که حالش به خاطره مرلین خراب شده بود ولی سعی کرد عصبانیتشو کنترل کنه گفت
دکتر: خطر رفع شده
"یک ساعت بعد ساعت ۷"
هم دکتر هم جیمین هنوز نشسته بودن کناره تخت دخترک چشم های آبی اش که به رنگ آسمان صاف بودن رو باز کرد توی خوابش مادرش رو دیده بود با لباس های آراسته و سفید که با هم در جنگلی پر از حیوانات گوناگون و گل های رنگارنگ میخندیدند؛ ولی فقط خواب بود! خوابه رویایی ؛ با دیدن دکتر لبخند بی رمقی زد
و زمزمه کرد
- دکتر
دکتر و جیمین سریع نگاهشون رو به مرلین دادن ؛ دکتر بلافاصله بعد شنیدن نامش گفت
دکتر: مرلین عزیزم حالت خوبه؟
- من ؛ اره حالم خوبه
دخترک حتی نگاهی به جیمین ننداخت
دکتر: هرسال میومدی! چرا امسال نیومدی؟
دخترک با صدای ضعیفی گفت
- روز تولدم داشتم با دوستم خوش میگذروندم بعد از ظهر سره کار بودم از صبح سره کار بودم امسال تازه کار پیدا کرده بودم
دکتر در جوابش با لبخندی گفت
دکتر: راستی حاله شارلوت خوبه؟
بدنه دخترک منقبض شد بخاطره شارلوت اون همه درد کشیده بود اما ارزش دوستیشون بالاتر بود ! ولی دخترک در جوابه دکتر گفت
-اهوم حالش خوبه البته امیدوارم
دکتر با حالت سوالی به دخترک نگاه کرد
- ام مهم نیست
دکتر با لبخندی گفت
دکتر: خوشحالم حالت خوبه!
دختر لبخندی زد و جیمین با صدای بم اش گفت
+ بسته ! دکتر برو بیرون هرچقدرم بخای میریزم حسابت
دکتر با بی معطلی گفت
دکتر: باشه! مراقبش باش
دکتر قرصی از کیفش آورد و روی میز گذاشت و نسخه ای کنارش گذاشت و رفت
#part_12
جیمین گیج شده بود! دکترش اون دختر رو میشناخت و دوستش داشت مثله یک پدر جیمین وقتی اون صورت دخترک رو نوازش میکرد کمی اعصبانی شد ولی چیزی نگفت دکتر با گوشی های مخصوص دکتری صدای قلب اون دختر رو شنید؛ قلب دختر ضعیف تر از همیشه میزد دکتر دسته به کار شد چند آمپول به اون دخترک زد ولی فایده نداشت! سری سرم وصل کرد هنگامی که سرم وصل کرده بود زخمای دختر رو پانسمان میکرد و قلب دختر ضربانش به قبل برگشت و جیمین حالت یکم ترسیده گفت
+ حالش خوبه؟
دکتر که حالش به خاطره مرلین خراب شده بود ولی سعی کرد عصبانیتشو کنترل کنه گفت
دکتر: خطر رفع شده
"یک ساعت بعد ساعت ۷"
هم دکتر هم جیمین هنوز نشسته بودن کناره تخت دخترک چشم های آبی اش که به رنگ آسمان صاف بودن رو باز کرد توی خوابش مادرش رو دیده بود با لباس های آراسته و سفید که با هم در جنگلی پر از حیوانات گوناگون و گل های رنگارنگ میخندیدند؛ ولی فقط خواب بود! خوابه رویایی ؛ با دیدن دکتر لبخند بی رمقی زد
و زمزمه کرد
- دکتر
دکتر و جیمین سریع نگاهشون رو به مرلین دادن ؛ دکتر بلافاصله بعد شنیدن نامش گفت
دکتر: مرلین عزیزم حالت خوبه؟
- من ؛ اره حالم خوبه
دخترک حتی نگاهی به جیمین ننداخت
دکتر: هرسال میومدی! چرا امسال نیومدی؟
دخترک با صدای ضعیفی گفت
- روز تولدم داشتم با دوستم خوش میگذروندم بعد از ظهر سره کار بودم از صبح سره کار بودم امسال تازه کار پیدا کرده بودم
دکتر در جوابش با لبخندی گفت
دکتر: راستی حاله شارلوت خوبه؟
بدنه دخترک منقبض شد بخاطره شارلوت اون همه درد کشیده بود اما ارزش دوستیشون بالاتر بود ! ولی دخترک در جوابه دکتر گفت
-اهوم حالش خوبه البته امیدوارم
دکتر با حالت سوالی به دخترک نگاه کرد
- ام مهم نیست
دکتر با لبخندی گفت
دکتر: خوشحالم حالت خوبه!
دختر لبخندی زد و جیمین با صدای بم اش گفت
+ بسته ! دکتر برو بیرون هرچقدرم بخای میریزم حسابت
دکتر با بی معطلی گفت
دکتر: باشه! مراقبش باش
دکتر قرصی از کیفش آورد و روی میز گذاشت و نسخه ای کنارش گذاشت و رفت
۱.۸k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.