خاکستر قلب
#خاکستر_قلب
#part_14
"۲۰ سپتامبر یک هفته بعد از اقامت مرلین در عمارت"
#مرلین
یک هفته از اقامتم در این عمارت می گذشت؛ فعلا نه اتفاق خاصی برای قلبم افتاده بود نه اتفاق خاصی راجب کتک خوردن یا چیز دیگه ای زنگ در تا آشپزخونه اومد چون سیم های زنگ هم به حال یعنی طبقه ی اول وصل بود هم به آشپز خونه من بیکار بودم چون غذا رو پخته بودیم من نزدیک به پله بودم اجوما نگاه معنا داری کرد و من رفتم پایین و درو باز کردم با خانمی چشم سبز بر خوردم با لحن محترمانه و عادی ای گفتم
- شما؟
اون خانمه با لحن جنگی ای گفت
ا/ت: کیم ا/ت هستم به اربابت بگو ! و الانم برو کنار میخام بیام تو
اگه آدم بدی بود بادیگاردا نمیزاشتن بیاد تو ؛ درو کامل باز کردم و رفتم کنار وقتی اومد تو رفتم به سمت اتاق ارباب و در زدم
+ کی ای؟
-مرلین هستم ارباب
+ بیا تو
بعد از احترام گذاشتن گفتم
- ارباب خانمی با هاتون کار داشتن اسمشون کیم ا/ته
چشمای ارباب بزرگ شدو با حالت عصبانی ای بهم نگاه کرد
+ مطمئینی؟ اون مرده! شوخی ای که کردی بابتش تنبیه ات میکنم !
یهو همون زنه از پشتم دراومد و با حالت عشوه مانندی گفت
ا/ت: لازم نیست اربابم ! دلت برام تنگ نشده بود؟
ارباب بدنش منقبض شد و با حالت تعجبی نگاه میکرد و آروم آروم به اون نزدیک شد دستش رو گذاشت رو شونه های اون زن
+ تو تو مرده بودی!
ا/ت: اینطور نیست جیمین! تهیونگ من رو بزور با خودش
برد! من الان یه بچه دارم! اونم از تو نزاشتم باهام رابطه برقرار کنه
ارباب با حالت بغض آلودی که ازش بعید بود گفت
+ غیر ممکنه! چرا تو این روزا نتونستی بهم سر بزنی؟
من وسط مکالمشون وارد شدم و گفتم
- اگه اجازه بدید من برم
ارباب بدون معطلی گفت
+ برو
و به سمت آشپز خونه رفتم اجوما با حالت سوالی بهم گفت
$ کی بود؟
- یه زنه اسمش کیم ا/ت بود
$ چی؟
- ارباب با دیدنش شوکه شد زنه هم بهش گفت نمرده بودم و توسطه یکی نمیدونم اسمش چی چی بود دزدیده شده و یه بچه از ارباب داره
جانگ می که اونم شوکه شده بود گفت
& امکان نداره
پشت بندش اجوما گفت
$ باید این زن پلید رو از ارباب دور کنیم!
منم پشت بند اجوما گفتم
-چرا؟ مگه کیه؟
#part_14
"۲۰ سپتامبر یک هفته بعد از اقامت مرلین در عمارت"
#مرلین
یک هفته از اقامتم در این عمارت می گذشت؛ فعلا نه اتفاق خاصی برای قلبم افتاده بود نه اتفاق خاصی راجب کتک خوردن یا چیز دیگه ای زنگ در تا آشپزخونه اومد چون سیم های زنگ هم به حال یعنی طبقه ی اول وصل بود هم به آشپز خونه من بیکار بودم چون غذا رو پخته بودیم من نزدیک به پله بودم اجوما نگاه معنا داری کرد و من رفتم پایین و درو باز کردم با خانمی چشم سبز بر خوردم با لحن محترمانه و عادی ای گفتم
- شما؟
اون خانمه با لحن جنگی ای گفت
ا/ت: کیم ا/ت هستم به اربابت بگو ! و الانم برو کنار میخام بیام تو
اگه آدم بدی بود بادیگاردا نمیزاشتن بیاد تو ؛ درو کامل باز کردم و رفتم کنار وقتی اومد تو رفتم به سمت اتاق ارباب و در زدم
+ کی ای؟
-مرلین هستم ارباب
+ بیا تو
بعد از احترام گذاشتن گفتم
- ارباب خانمی با هاتون کار داشتن اسمشون کیم ا/ته
چشمای ارباب بزرگ شدو با حالت عصبانی ای بهم نگاه کرد
+ مطمئینی؟ اون مرده! شوخی ای که کردی بابتش تنبیه ات میکنم !
یهو همون زنه از پشتم دراومد و با حالت عشوه مانندی گفت
ا/ت: لازم نیست اربابم ! دلت برام تنگ نشده بود؟
ارباب بدنش منقبض شد و با حالت تعجبی نگاه میکرد و آروم آروم به اون نزدیک شد دستش رو گذاشت رو شونه های اون زن
+ تو تو مرده بودی!
ا/ت: اینطور نیست جیمین! تهیونگ من رو بزور با خودش
برد! من الان یه بچه دارم! اونم از تو نزاشتم باهام رابطه برقرار کنه
ارباب با حالت بغض آلودی که ازش بعید بود گفت
+ غیر ممکنه! چرا تو این روزا نتونستی بهم سر بزنی؟
من وسط مکالمشون وارد شدم و گفتم
- اگه اجازه بدید من برم
ارباب بدون معطلی گفت
+ برو
و به سمت آشپز خونه رفتم اجوما با حالت سوالی بهم گفت
$ کی بود؟
- یه زنه اسمش کیم ا/ت بود
$ چی؟
- ارباب با دیدنش شوکه شد زنه هم بهش گفت نمرده بودم و توسطه یکی نمیدونم اسمش چی چی بود دزدیده شده و یه بچه از ارباب داره
جانگ می که اونم شوکه شده بود گفت
& امکان نداره
پشت بندش اجوما گفت
$ باید این زن پلید رو از ارباب دور کنیم!
منم پشت بند اجوما گفتم
-چرا؟ مگه کیه؟
۲.۱k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.