خاکستر قلب
#خاکستر_قلب
#part_13
جیمین اخماش رو روی هم کشید و با کلماتی که انگار دوست نداشت به زبون بیاره گفت
+ حالت خوبه؟
مرلین یکم اول تعجب کرد؛ ولی بعد کمی مکث گفت
-بهترم
جرعت نداشت چیزه دیگه ای رو در کنار بزرگترین مافیا به زبون بیاره ! جیمین که انگار از چیزی مطمئین بود گفت
+ برو لباساتو از اتاق شکنجه بردار و بپوش دوست ندارم یه زنه برهنه تو خونم باشه!
مرلین بدون درنگی گفت
- باشه
جیمین از اتاق بیرون رفت بلافاصله جانگ می اومد تو و با لحن ترس آلودی گفت
& حالت خوبه؟
مرلین با لبخند و صدای ضعیف گفت
- بهترم
بعده کمی مکث ادامه داد
-میشه لباسمو از اتاق شکنجه بیاری؟
جانگ می که انگاری گیج شده بود گفت
& اوه ؛ حتما باشه!
و سریع به سمته اتاق شکنجه رفت ؛ با دیدن خون های روی صندلی و تکه اهنی که هنوز قرمز به نظر میرسید و روی زمین بود قلبش به درد اومد! ولی سریع لباس دخترک رو برداشت و به سمت اتاق مرلین روانه شد ! لباس رو به مرلین دادن و کمکش کرد روی تخت بشینه و کمکش کرد لباسش رو تنش کنه! مرلین لبخند رضایت بخشی زد و پاشد ؛ از درد به خودش میپیچید ولی به روی خودش نیاورد فقط با صدای ضعیفی در حالی که داشت راه میرفت و جانگ می جلویش بود گفت
-راستی!
تا خواست ادامش بگه جانگ می با لبخند گرم و صمیمانه ای وایساد و به روی مرلین برگشت
-گفتی اینجا چند تا خدمتکار داره؟
جانگ می با همون لبخند ؛ گرم و صمیمانه گفت
& ۱۲ تا ؛ با تو میشه ۱۳
دختر از شنیدن عدد ۱۳ چهار ستون بدنش لرزید؛ اخه چطور میشه یکی آنقدر نحس؟ همیشه توی همه جا بهش عدد ۱۳ میوفتاد! توی کافه لباس شماره ۱۳! بیشترین جایی که کسی میز رو انتخاب میکرد و نزدیک باجه بود ۱۳ بود و مرلین بیشتر به اونجا خدمات رسانی میکرد! شماره میز امتحاناتش ۱۳ بود و روز تولدش ۱۳ سپتامبر روز مرگ مادرش ۱۳ سپتامبر روز جدا شدنش از شارلوت ۱۳ سپتامبر؛ کله زندگیش یک قسمت بود ۱۳ !
مرلین با لحنی که سعی داشت ترسش رو پنهون کنه گفت
-۱۳! اوه چه جالب
جانگ می همونطور گرم و صمیمانه پاسخ داد
& درسته؛ ۱۳ عددیه که کره ایا میپرستن!
مرلین خودش رو جم و جور کرد و هیچی نگفت با جانگ می به سمت آشپز خونه رفت و با هر ۱۰ خدمتکار آشنا شد! چون قبلا با اجوما و جانگ می آشنا شده بود بقیه میشدن ۱۰ نفر! چند نفر با نگاه تعجبی به مرلین نگاه میکردن و در اخر به خودشون جرعت دادن ازش سوالی بپرسن سوالی از زیبایی موهاش! دختری با قیافه مظلوم که بهش میخورد ۱۶ ساله باشه پرسید
لیا: چرا موهات یکمش طلایی و یا سفیده؟
مرلین که جا خورده بود پاسخ داد
-ارثیه، از مامانم به ارث بردم!
#part_13
جیمین اخماش رو روی هم کشید و با کلماتی که انگار دوست نداشت به زبون بیاره گفت
+ حالت خوبه؟
مرلین یکم اول تعجب کرد؛ ولی بعد کمی مکث گفت
-بهترم
جرعت نداشت چیزه دیگه ای رو در کنار بزرگترین مافیا به زبون بیاره ! جیمین که انگار از چیزی مطمئین بود گفت
+ برو لباساتو از اتاق شکنجه بردار و بپوش دوست ندارم یه زنه برهنه تو خونم باشه!
مرلین بدون درنگی گفت
- باشه
جیمین از اتاق بیرون رفت بلافاصله جانگ می اومد تو و با لحن ترس آلودی گفت
& حالت خوبه؟
مرلین با لبخند و صدای ضعیف گفت
- بهترم
بعده کمی مکث ادامه داد
-میشه لباسمو از اتاق شکنجه بیاری؟
جانگ می که انگاری گیج شده بود گفت
& اوه ؛ حتما باشه!
و سریع به سمته اتاق شکنجه رفت ؛ با دیدن خون های روی صندلی و تکه اهنی که هنوز قرمز به نظر میرسید و روی زمین بود قلبش به درد اومد! ولی سریع لباس دخترک رو برداشت و به سمت اتاق مرلین روانه شد ! لباس رو به مرلین دادن و کمکش کرد روی تخت بشینه و کمکش کرد لباسش رو تنش کنه! مرلین لبخند رضایت بخشی زد و پاشد ؛ از درد به خودش میپیچید ولی به روی خودش نیاورد فقط با صدای ضعیفی در حالی که داشت راه میرفت و جانگ می جلویش بود گفت
-راستی!
تا خواست ادامش بگه جانگ می با لبخند گرم و صمیمانه ای وایساد و به روی مرلین برگشت
-گفتی اینجا چند تا خدمتکار داره؟
جانگ می با همون لبخند ؛ گرم و صمیمانه گفت
& ۱۲ تا ؛ با تو میشه ۱۳
دختر از شنیدن عدد ۱۳ چهار ستون بدنش لرزید؛ اخه چطور میشه یکی آنقدر نحس؟ همیشه توی همه جا بهش عدد ۱۳ میوفتاد! توی کافه لباس شماره ۱۳! بیشترین جایی که کسی میز رو انتخاب میکرد و نزدیک باجه بود ۱۳ بود و مرلین بیشتر به اونجا خدمات رسانی میکرد! شماره میز امتحاناتش ۱۳ بود و روز تولدش ۱۳ سپتامبر روز مرگ مادرش ۱۳ سپتامبر روز جدا شدنش از شارلوت ۱۳ سپتامبر؛ کله زندگیش یک قسمت بود ۱۳ !
مرلین با لحنی که سعی داشت ترسش رو پنهون کنه گفت
-۱۳! اوه چه جالب
جانگ می همونطور گرم و صمیمانه پاسخ داد
& درسته؛ ۱۳ عددیه که کره ایا میپرستن!
مرلین خودش رو جم و جور کرد و هیچی نگفت با جانگ می به سمت آشپز خونه رفت و با هر ۱۰ خدمتکار آشنا شد! چون قبلا با اجوما و جانگ می آشنا شده بود بقیه میشدن ۱۰ نفر! چند نفر با نگاه تعجبی به مرلین نگاه میکردن و در اخر به خودشون جرعت دادن ازش سوالی بپرسن سوالی از زیبایی موهاش! دختری با قیافه مظلوم که بهش میخورد ۱۶ ساله باشه پرسید
لیا: چرا موهات یکمش طلایی و یا سفیده؟
مرلین که جا خورده بود پاسخ داد
-ارثیه، از مامانم به ارث بردم!
۲۸۲
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.