نام داستان:نصفه شب. پارت۳
نام داستان:نصفه شب. پارت۳
همین طور که زنگ تفریح بود معلم میاد داخل حیاط و به دانش اموز ها یه چیزی میگه
از زبون معلم:خوب بچه ها زنگ تفریح تموم شد بیاید برایه ورزش این زنگ ورزش داریم همه باشن
از زبون بچه ها:چشم معلم
زنگ تفریح تموم میشه و همه میرن برایه ورزش
از زبون معلم:خوب هرکی گروه دو نفره تشکیل بده
از زبون رزی:من و جونگیون با هم
همه گروهاشون و تشکیل میدن و فقط میمونه جنی ،چااون،جونکوک
از زبون معلم:خوب شما سه تا هم با هم گروه باشید
از زبون رزی:معلم میشه من بجایه جنی باشم
از زبون معلم:مگه نگفتی میخوای با جونگیون باشی دیگه نمیشه تغییر داد
از زبون رزی:بله چشم
از زبون جونگیون:خوب حالا چه فرقی داره رزی اعصبانی میشی با منی دیگه ما هم با هم رفیق هستیم
از زبون رزی:تو چی میفهمی خواستم با چااون باشم که نشد
از زبون معلم:خوب قراره اول خودمون و گرم میکنیم بعد میریم برایه فوتبال
از زبون رزی:خوب چه کاری بود گروه دونفره تشکیل بدیم
از زبون معلم:شما کارت رو انجام بده
از زبون معلم:خوب همه با هم تیمی هاتون به خوبی بازی کنید
از زبون نایسون:خوب اقا یه چیزی بهتره چااون و جونکوک با هم نباشن وگرنه این جا یه دعوا میشه
از زبون معلم:نه اصلا دعوا نباشه فقط بازی کنید هیچی براتون مهم نباشه
همه شروع کردن به بازی رزی وقتی داشت بازی میکرد از اعصبانیت زیادی که از جنی داشت توپ رو به سمته جنی پرتاب میکنه و توپ به سره جنی میخوره
از زبون معلم:جنی حالت خوبه میخوای ادامه ندی
جنی هیچی نمیگه و چون میدونست رزی زیاد ازش خوشش نمیاد و هیچ دوستی نداره ناراحت میشه گریه میکنه
از زبون معلم:تو داری گریه میکنی جنی
از زبون جنی:من خوبم معلم فقط نمیخوام بازی کنم
جنی از اونجا خارج میشه و میره به سمته کتاب خونه که هیچ کسی نباشه
از زبون جونگیون:معلم چیشد جنی حالش خوب بود مثله اینکه گریه میکرد یعنی بخاطره یه توپ بود
از زبون معلم:خوب بگذریم برید ادامه بدید به بازیتون
از زبون جونکوک:معلم میشه برم بیرون یکم هوا بخورم
از زبون معلم:باشه برو یکم دیگه کلاس تموم میشه
جونکوک خارج میشه و داشت از سمته کتاب خونه رد میشد که صدایه جنی رو شنید داشت گریه میکرد و میره به کتاب خونه
از زبون جونکوک:چرا گریه میکنی حالا بهت یه توپ خورده
از زبون جنی:بخاطره اون گریه نمیکنم فقط احساس میکنم جایه من تو این مدرسه نیست نه دوستی دارم نه کسیو فقط میدونم که رزی از لج زیادی که داشت اون تو پ و پرتاب کرد
از زبون جونکوک:منم احساس کردم از لجش بود ولی چون دوستی نداره لازمی نیست گریه کنی از نظر من دوست نداشتن بهتره منم دوست ندارم فقط چند تا طرفدار دارم که نداشتم بهتر بود میتونستم مثله بقیه ازاد زندگی کنم ترس نداشتم که الان میرم به ین جا یکی جلو منو میگیره پس خودت و ناراحت نکن
از زبون جنی:سعی خودم و میکنم
از زبون جونکوک:خیلی خوب من میرم سره کلاس فعلا
از زبون جنی:فعلا
یکم میگذره و جنی به حرفایه جونکوک فکر میکنه
از زبون جنی:با اینکه لج بازه بلده چطوری حاله ادم و خوب کنه
خوب فعلا پایان پارت۳
امید وارم تا اینجا خوب بوده باشه┆❥.♡
همین طور که زنگ تفریح بود معلم میاد داخل حیاط و به دانش اموز ها یه چیزی میگه
از زبون معلم:خوب بچه ها زنگ تفریح تموم شد بیاید برایه ورزش این زنگ ورزش داریم همه باشن
از زبون بچه ها:چشم معلم
زنگ تفریح تموم میشه و همه میرن برایه ورزش
از زبون معلم:خوب هرکی گروه دو نفره تشکیل بده
از زبون رزی:من و جونگیون با هم
همه گروهاشون و تشکیل میدن و فقط میمونه جنی ،چااون،جونکوک
از زبون معلم:خوب شما سه تا هم با هم گروه باشید
از زبون رزی:معلم میشه من بجایه جنی باشم
از زبون معلم:مگه نگفتی میخوای با جونگیون باشی دیگه نمیشه تغییر داد
از زبون رزی:بله چشم
از زبون جونگیون:خوب حالا چه فرقی داره رزی اعصبانی میشی با منی دیگه ما هم با هم رفیق هستیم
از زبون رزی:تو چی میفهمی خواستم با چااون باشم که نشد
از زبون معلم:خوب قراره اول خودمون و گرم میکنیم بعد میریم برایه فوتبال
از زبون رزی:خوب چه کاری بود گروه دونفره تشکیل بدیم
از زبون معلم:شما کارت رو انجام بده
از زبون معلم:خوب همه با هم تیمی هاتون به خوبی بازی کنید
از زبون نایسون:خوب اقا یه چیزی بهتره چااون و جونکوک با هم نباشن وگرنه این جا یه دعوا میشه
از زبون معلم:نه اصلا دعوا نباشه فقط بازی کنید هیچی براتون مهم نباشه
همه شروع کردن به بازی رزی وقتی داشت بازی میکرد از اعصبانیت زیادی که از جنی داشت توپ رو به سمته جنی پرتاب میکنه و توپ به سره جنی میخوره
از زبون معلم:جنی حالت خوبه میخوای ادامه ندی
جنی هیچی نمیگه و چون میدونست رزی زیاد ازش خوشش نمیاد و هیچ دوستی نداره ناراحت میشه گریه میکنه
از زبون معلم:تو داری گریه میکنی جنی
از زبون جنی:من خوبم معلم فقط نمیخوام بازی کنم
جنی از اونجا خارج میشه و میره به سمته کتاب خونه که هیچ کسی نباشه
از زبون جونگیون:معلم چیشد جنی حالش خوب بود مثله اینکه گریه میکرد یعنی بخاطره یه توپ بود
از زبون معلم:خوب بگذریم برید ادامه بدید به بازیتون
از زبون جونکوک:معلم میشه برم بیرون یکم هوا بخورم
از زبون معلم:باشه برو یکم دیگه کلاس تموم میشه
جونکوک خارج میشه و داشت از سمته کتاب خونه رد میشد که صدایه جنی رو شنید داشت گریه میکرد و میره به کتاب خونه
از زبون جونکوک:چرا گریه میکنی حالا بهت یه توپ خورده
از زبون جنی:بخاطره اون گریه نمیکنم فقط احساس میکنم جایه من تو این مدرسه نیست نه دوستی دارم نه کسیو فقط میدونم که رزی از لج زیادی که داشت اون تو پ و پرتاب کرد
از زبون جونکوک:منم احساس کردم از لجش بود ولی چون دوستی نداره لازمی نیست گریه کنی از نظر من دوست نداشتن بهتره منم دوست ندارم فقط چند تا طرفدار دارم که نداشتم بهتر بود میتونستم مثله بقیه ازاد زندگی کنم ترس نداشتم که الان میرم به ین جا یکی جلو منو میگیره پس خودت و ناراحت نکن
از زبون جنی:سعی خودم و میکنم
از زبون جونکوک:خیلی خوب من میرم سره کلاس فعلا
از زبون جنی:فعلا
یکم میگذره و جنی به حرفایه جونکوک فکر میکنه
از زبون جنی:با اینکه لج بازه بلده چطوری حاله ادم و خوب کنه
خوب فعلا پایان پارت۳
امید وارم تا اینجا خوب بوده باشه┆❥.♡
۳.۲k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.