part71
فردا
تو اتاقم بودم
تق تق تق
ا/ت: کیه؟
جونهو: عزیزم منم
ا/ت: بابا
جونهو: خوبی قشنگم
ا/ت: اومم خوبم
جونهو: فدات شم تهیونگ اومد بهم گفت حالت خوب نیست چیزی شده؟
ا/ت: بهش گفتم خوبم او میگه خوب نیستی بابا تهیونگ دروغ میگه من خوبم
جونهو: اتفاقی بین شما دوتا افتاده؟
ا/ت: نه بابا فقط این روزها یکم سرم شلوغ بوده حالم بده
جونهو: باشه خوشگلم من میرم بیرون تو استراحت کن
ا/ت: باشه بابا تهیونگ الان کجاست؟
جونهو: خونه خالش
ا/ت: خالش؟
جونهو:مامان کیجون
ا/ت: کیجون پسر خاله ی تهیونگ؟
جونهو: نمیدونستی
ا/ت: نه خونشون کجاست
جونهو: میخوای بری؟
ا/ت:آره
جونهو:(.....) آدرس خونشون
ا/ت: ممنون
تهیونگ
رینا: تهیونگ با ا/ت حرف زدی درمورد ما
تهیونگ: نه هنوز ا/ت این روزها حالش خوب نبود نتونستم
کیجون: مامان خیلی عجله داری برای ازدواج
دلینگ دلینگ
تهیونگ: کیه؟
کیجون: شاید جونمی باشه بهش گفتم امشب میخوای اینجا بمونی
تهیونگ: برو درو باز کن
کیحون رفت درو باز کرد
کیجون: ا/ت
ا/ت: کیجون تهیونگ اینجاست؟
کیجون:آره تهیونگ بیا
تهیونگ: ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: بیا بریم میخوام باهات حرف بزنم
تهیونگ: باشه
رفتیم بیرون
ا/ت: تهیونگ من بچه شدم میری به بابام میگی حالم خوب نیست
تهیونگ: خب نگرانت بودم
ا/ت: نمیخوام نگرانم باشی
تهیونگ: چرا؟ چیزی شده خب به من بگو
ا/ت: نه چیزی نیست ولی منم نباید همه چیز رو بهت بگم
تهیونگ: منم نگفتم همه چیز رو بهم بگی میبینم ناراحتی نگران میشم
ا/ت: اگر خودم چیزی بهت نگفتم توهم اصرار نکن که بهت بگم فقط عصبانیم میکنی و کار میکنی که دیگه دوست نداشته باشم
تهیونگ: باشه ببخشید خانم کیم ببخشید معذرت میخوام که نگرانت میشم معذرت میخوام که دوست دارم معذرت میخوام که برام مهمی معذرت میخوام که نمیتونم ناراحتیت رو ببینم
ا/ت: تهیونگ ببخشید باعث شدم ناراحت بشی
تهیونگ: فراموش کن حالا حالت خوبه
ا/ت: اهمم
تهیونگ: بیا بریم داخل
ا/ت: باشه
تهیونگ: خاله خاله
رینا: جانم
تهیونگ: این ا/ت دختر عمو جونهو و دوست دختر من
رینا: واقعا عزیزم خیلی دوست داشتم ببینمت عکس هاتو دیده بودم ولی خیلی خوشگل تر هستی
ا/ت: ممنون شما لطف دارید منم امشب فهمیدم تهیونگ و کیجون پسر خاله هستند
تهیونگ: جونمی هم پسر داییمون هست
ا/ت: واقعا چه عالی من نمیدونستم
تهیونگ: الان دیگه میدونی
ا/ت: اومم
تهیونگ: عزیزم یه چیزی بهت بگم
ا/ت: جانم بگو
تهیونگ: خاله لینا میخواد ازدواج کنِ
ا/ت: واقعا خیلی هم عالی خاله جون مبارک باشه
رینا: ممنون
تهیونگ: ا/ت میدونی با کی؟
ا/ت: نه من میشناسمش؟
تهیونگ: آره با بابات
ا/ت: بابام؟
رینا: آره منو بابات خیلی وقته نامزد کردیم و میخوایم ازدواج کنیم
ا/ت: دروغِ
یه نگاهی به تهیونگ کردم
ا/ت: بگو که داری دروغ میگی
#فیک
تو اتاقم بودم
تق تق تق
ا/ت: کیه؟
جونهو: عزیزم منم
ا/ت: بابا
جونهو: خوبی قشنگم
ا/ت: اومم خوبم
جونهو: فدات شم تهیونگ اومد بهم گفت حالت خوب نیست چیزی شده؟
ا/ت: بهش گفتم خوبم او میگه خوب نیستی بابا تهیونگ دروغ میگه من خوبم
جونهو: اتفاقی بین شما دوتا افتاده؟
ا/ت: نه بابا فقط این روزها یکم سرم شلوغ بوده حالم بده
جونهو: باشه خوشگلم من میرم بیرون تو استراحت کن
ا/ت: باشه بابا تهیونگ الان کجاست؟
جونهو: خونه خالش
ا/ت: خالش؟
جونهو:مامان کیجون
ا/ت: کیجون پسر خاله ی تهیونگ؟
جونهو: نمیدونستی
ا/ت: نه خونشون کجاست
جونهو: میخوای بری؟
ا/ت:آره
جونهو:(.....) آدرس خونشون
ا/ت: ممنون
تهیونگ
رینا: تهیونگ با ا/ت حرف زدی درمورد ما
تهیونگ: نه هنوز ا/ت این روزها حالش خوب نبود نتونستم
کیجون: مامان خیلی عجله داری برای ازدواج
دلینگ دلینگ
تهیونگ: کیه؟
کیجون: شاید جونمی باشه بهش گفتم امشب میخوای اینجا بمونی
تهیونگ: برو درو باز کن
کیحون رفت درو باز کرد
کیجون: ا/ت
ا/ت: کیجون تهیونگ اینجاست؟
کیجون:آره تهیونگ بیا
تهیونگ: ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: بیا بریم میخوام باهات حرف بزنم
تهیونگ: باشه
رفتیم بیرون
ا/ت: تهیونگ من بچه شدم میری به بابام میگی حالم خوب نیست
تهیونگ: خب نگرانت بودم
ا/ت: نمیخوام نگرانم باشی
تهیونگ: چرا؟ چیزی شده خب به من بگو
ا/ت: نه چیزی نیست ولی منم نباید همه چیز رو بهت بگم
تهیونگ: منم نگفتم همه چیز رو بهم بگی میبینم ناراحتی نگران میشم
ا/ت: اگر خودم چیزی بهت نگفتم توهم اصرار نکن که بهت بگم فقط عصبانیم میکنی و کار میکنی که دیگه دوست نداشته باشم
تهیونگ: باشه ببخشید خانم کیم ببخشید معذرت میخوام که نگرانت میشم معذرت میخوام که دوست دارم معذرت میخوام که برام مهمی معذرت میخوام که نمیتونم ناراحتیت رو ببینم
ا/ت: تهیونگ ببخشید باعث شدم ناراحت بشی
تهیونگ: فراموش کن حالا حالت خوبه
ا/ت: اهمم
تهیونگ: بیا بریم داخل
ا/ت: باشه
تهیونگ: خاله خاله
رینا: جانم
تهیونگ: این ا/ت دختر عمو جونهو و دوست دختر من
رینا: واقعا عزیزم خیلی دوست داشتم ببینمت عکس هاتو دیده بودم ولی خیلی خوشگل تر هستی
ا/ت: ممنون شما لطف دارید منم امشب فهمیدم تهیونگ و کیجون پسر خاله هستند
تهیونگ: جونمی هم پسر داییمون هست
ا/ت: واقعا چه عالی من نمیدونستم
تهیونگ: الان دیگه میدونی
ا/ت: اومم
تهیونگ: عزیزم یه چیزی بهت بگم
ا/ت: جانم بگو
تهیونگ: خاله لینا میخواد ازدواج کنِ
ا/ت: واقعا خیلی هم عالی خاله جون مبارک باشه
رینا: ممنون
تهیونگ: ا/ت میدونی با کی؟
ا/ت: نه من میشناسمش؟
تهیونگ: آره با بابات
ا/ت: بابام؟
رینا: آره منو بابات خیلی وقته نامزد کردیم و میخوایم ازدواج کنیم
ا/ت: دروغِ
یه نگاهی به تهیونگ کردم
ا/ت: بگو که داری دروغ میگی
#فیک
- ۲۷.۱k
- ۲۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط