part73

فردا
از خواب بيدار شدم
ا/ت: تهيونگ تهيونگ
تهيونگ: جانم جانم چيشده؟
ا/ت: فكر كردم رفتى
تهيونگ: كجا برم داشتم صبحانه اماده ميكردم بلند شو بيا يه چيزى بخور
ا/ت: باشه
چند دقيقه بعد رفتم بيرون از اتاق
كيجون: سلام
ا/ت: تهيونگ اين اينجا چبكار ميكنه؟
کیجون: چیشده ناراحتی منو میبینی
ا/ت: آره
کیجون: چرا؟
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: یه سوال اگر بابای من با مامان تو ازدواج کنه بعد تو میشی داداش من؟
کیجون: دوست داری داداشت باشم؟
ا/ت: نه
جونمی: منم به ا/ت خیلی نزدیک میشم میشه دوست دختره پسر داداش شوهر جدیده عمم
ا/ت: جان؟ چیز های راحت تری هم بود مثلا میتونستی بگی دوست دختر پسر عممی
جونمی: میتونم بگم دختر شوهر جدید عمم
ا/ت: تهیونگ دوست هات اذیتم میکنند
تهیونگ: میخوای به بابات چی بگی دیشب قلبشو شکوندی
ا/ت: خب من واقعا نمیخوام ازدواج کنه
تهیونگ: زندگی خودشه تو چرا باید براش تصمیم بگیری
ا/ت: باشه منم میرم با جانوز ازدواج میکنم و بهت میگم زندگی خودمه
تهیونگ: بهت گفتم اسم اون عوضی نیار
ا/ت: عوضی تو فقط یه بار دیدیش
کیجون: دعوا نکنید
ا/ت:تو چرا دخالت میکنی به تو چه
تهیونگ: ا/ت خجالت بکش با دوست من درست رفتار کن
ا/ت: ببخشید
تهیونگ: واقعا به بابات میگی ازدواج نکنه
ا/ت بهت گفتم که خوب فکر کن
ا/ت: اول باید با مامان کیجون حرف بزنم
کیجون: مامانم از ناراحتی بخاطر تو دیشب نتونست بخوابه
جونمی: ا/ت جان خوشحال باش که بابات میخواد با عمه ی من ازدواج کنه
تهیونگ: من به خاله رینا پیام دادم یه قرار گذاشتم برای امشب ساعت ۸ ا/ت خوبه؟
ا/ت: آره

شب
ا/ت: سلام
رینا: اومدی
ا/ت: دیر کردم؟
رینا: نه
ا/ت: خوب هستید
رینا: آره عزیزم تو خوبی؟
ا/ت: بخاطر رفتار دیشبم ببخشید
رینا: نه نه درکت میکنم
ا/ت: اگر تهیونگ نبود من اصلا قبول نمیکردم ولی تهیونگ خیلی بهم گفت که فکر هام رو کنم و گفتم قبلش باید با شما حرف بزنم
رینا:ببین قشنگم پدر و مادر من و پدربزرگ و مادربزرگت از بچگی مارو نامزد کرده بودند
ا/ت: زن عمو رانا و عمو جونسو که از شما بزرگتر هستند
رینا: خب بخاطر همین مارو نامزد کردند بابات منو دوست نداشت ولی من روش کراش داشتم نامزدی رو کنسل کردیم عمو و زن عموت بخاطر ما مجبور شدند نامزد بشند و ازدواج کردند بعد از ازدواج عموت و زن عموت به جونهو اعتراف کردم قبول نکرد و رفت با مامانت ازدواج کرد بعد من هم با پدر کیجون ازدواج کردم و چند سال پیش ازش جدا شدم ا/ت راستش من وقتی پدرت از مادرت جدا شد خوشحال شدم گفتم شاید یه فرصت دیگه داشته باشم ولی یادم اومد سه سال گذشته هم من پسرمو دارم هم اون دخترشو شرایط ما فرق میکرد رفتم خارج از کشور و بعد از چند سال برگشتم ولی هنوز به یاد پدرت بودم
ا/ت: خب بعدش چیشد؟

#فیک
دیدگاه ها (۳)

part74

part75

part72

part71

love Between the Tides³⁴شب برگشتم خونه ا/ت: تهیونگ تهیونگ: ت...

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط