فکر می کرد زندگی تنها، بودن من است، تمام وقت و زندگی اش ر
فکر میکرد زندگی تنها، بودن من است، تمام وقت و زندگیاش را گذاشته بود تا من را خوشحال کند، میگفت ذوق کردن و خندیدن تو طعم گیلاس نوبر میدهد! زیباترین بود، رختهایش را خودش دوخته بود، زیباترین بود، چشمانش را خودش زیباتر کرده بود، دستانش را خودش سمت من آورده بود، لبهایش را خودش به بوسیدن من وا داشته بود، موهایش را اما من برایش بافته بودم، کار هر روزم بود، بعد صبحانه، اون پشت چرخخیاطی مادربزرگش مینشست و زیباترین لباسهای دلبرانه را برای چشم های من و تن خودش میدوخت، من هم موهایش را میبافتم... گهگداری هم بوسهای به گردنش میرساندم. جبر روزگار دورمان کرد ، حالا چرخ خیاطی مادر بزرگ غبار میدوزد و دنیایی از خاطرههای زیبای دوست داشتنیام را.... بعد از رفتنش گفت زندگی فقط بودنت نبود، دوست داشتنت بود. گاهی اوقات رفتن بسیار عاشقانه تر از ماندن است... باید صلاح دل را دید و عشق را.. #عکس_نوشته #علی_سید_صالحی
فکر میکرد زندگی تنها، بودن من است، تمام وقت و زندگیاش را گذاشته بود تا من را خوشحال کند، میگفت ذوق کردن و خندیدن تو طعم گیلاس نوبر میدهد! زیباترین بود، رختهایش را خودش دوخته بود، زیباترین بود، چشمانش را خودش زیباتر کرده بود، دستانش را خودش سمت من آورده بود، لبهایش را خودش به بوسیدن من وا داشته بود، موهایش را اما من برایش بافته بودم، کار هر روزم بود، بعد صبحانه، اون پشت چرخخیاطی مادربزرگش مینشست و زیباترین لباسهای دلبرانه را برای چشم های من و تن خودش میدوخت، من هم موهایش را میبافتم... گهگداری هم بوسهای به گردنش میرساندم. جبر روزگار دورمان کرد ، حالا چرخ خیاطی مادر بزرگ غبار میدوزد و دنیایی از خاطرههای زیبای دوست داشتنیام را.... بعد از رفتنش گفت زندگی فقط بودنت نبود، دوست داشتنت بود. گاهی اوقات رفتن بسیار عاشقانه تر از ماندن است... باید صلاح دل را دید و عشق را.. #عکس_نوشته #علی_سید_صالحی
۱.۹k
۱۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.