برفا نبودن ولی سردم بود،شاخه ی درختا یکی درمیون سبز بودن،
برفا نبودن ولی سردم بود،شاخه ی درختا یکی درمیون سبز بودن،تا اون کنج حیاط انگار یه سال راه بود،پاهام جون نداشت،رفتم لب باغچه نشستم،کلاغه نپرید،بهش گفتم من دارم میرم رفیق،اینجا رو میسپارم به تو،تو عمرت درازه،اگه بقیه رو دیدی بگو دوسشون داشتم.
ما آدما حرفامون رو به هم نمیزنیم،موقع رفتن پشیمون میشیم،ولی دیگه دیره،اگه حرف رو سر وقتش نزنیم بعداً بیات میشه از دهن میوفته.
به پرستاره گفتم ساکم رو بیاره از تو ساکم هرچی مورچه داشتم ریختن واسه کلاغه
می خواستم خوشحالش کنم.کی منو خوشحال می کرد!؟دلمون شاد میشداگه یکی دوسمون داشت.از اون دوست داشتن قشنگا.که مشت نکوبه تو دهنمون،ببوستمون یه بار،که پاره تنمون رو نفروشه،که جلو آفتاب و نپوشونه،کدوم بهار قراره خوشحال بشیم!؟یادمون رفته دوست داشتن چجوریه،یادگرفتیم بدمون بیاد از هم،سایه هارو با تیر بزنیم،دلم می خواست کلاغه رو بغلش کنم
یادم رفته بغل چجوریه،خیلی وقت بود نرفته بودم بغل کسی،دستامو باز کردم رفتم کلاغه رو بغل کنم پرید،افتادم تو باغچه،حالم بد شد.کلاغم پشت کرد به بغلم،شاید این منم که بغلم قشنگ نیست. #فرزانه_صدهزاری
برشی از #خودکشی_لیلی_به_روایت_پنج_دیوانه
ما آدما حرفامون رو به هم نمیزنیم،موقع رفتن پشیمون میشیم،ولی دیگه دیره،اگه حرف رو سر وقتش نزنیم بعداً بیات میشه از دهن میوفته.
به پرستاره گفتم ساکم رو بیاره از تو ساکم هرچی مورچه داشتم ریختن واسه کلاغه
می خواستم خوشحالش کنم.کی منو خوشحال می کرد!؟دلمون شاد میشداگه یکی دوسمون داشت.از اون دوست داشتن قشنگا.که مشت نکوبه تو دهنمون،ببوستمون یه بار،که پاره تنمون رو نفروشه،که جلو آفتاب و نپوشونه،کدوم بهار قراره خوشحال بشیم!؟یادمون رفته دوست داشتن چجوریه،یادگرفتیم بدمون بیاد از هم،سایه هارو با تیر بزنیم،دلم می خواست کلاغه رو بغلش کنم
یادم رفته بغل چجوریه،خیلی وقت بود نرفته بودم بغل کسی،دستامو باز کردم رفتم کلاغه رو بغل کنم پرید،افتادم تو باغچه،حالم بد شد.کلاغم پشت کرد به بغلم،شاید این منم که بغلم قشنگ نیست. #فرزانه_صدهزاری
برشی از #خودکشی_لیلی_به_روایت_پنج_دیوانه
۴.۸k
۱۱ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.