بابابزرگ هیچوقت داخلِ خونه سیگار نمیکشید. هروقت میخواست س
بابابزرگ هیچوقت داخلِ خونه سیگار نمیکشید. هروقت میخواست سیگار بکشه بلند میشد میرفت توو حیاط یا جلو پنجره سیگارشو میکشید. میگفت زشته که نوه هام ببینن سیگار کشیدنمو. از نظر اون سیگار، یه مزیت نبود، یه چیزی که بشه بهش افتخار کرد نبود، یه موهبت نبود. هیچوقت از اون زمانی که شروع به کشیدن سیگار کرد حرفی نمیزد. هیچوقت نمیگفت سیگار خوبه. حتی از بدیِ سیگارم چیزی نمیگفت. مثِ کسایی که یه جرمی رو مرتکب میشنو نه انکارش میکنن نه تاییدش. انگار از حرف زدن در موردش میترسید. نمیخاست چیزی در موردش بگه. ولی مامان بزرگ برعکس بود. خیلی در مورد سیگار حرف میزد. اولا که فقط بدشو میگفت ولی این اواخر بجا اینکه از سیگار شکایت کنه، ازش تعریف میکرد. حتی بیشترِ بسته های سیگارِ بابابزرگو خودش میخرید! میگفت "وقتی بابابزرگت سیگار میکشه آروم میشه. کمتر غُر میزنه. بیشترِ روز رو میخوابه. واسع همینه که کم کم باهاش کنار اومدم."
بعدِ مدتی. بابابزرگ یه بسته سیگار برداشت و اومد پیشم نشست. بدون اینکه چیزی بگه دست کرد توو جیب کتش و سیگارشو در آورد و آتیش زدو شروع کرد به کشیدن. دودِ سیگار کل اتاقو پُر کرده بود و رفته بود توو حلقم. خودمو به زور نگه داشتم تا سرفه نکنم. بعد از چند دیقه که سیگار بابابزرگ به ته رسید فیلترشو انداخت توی زیرسیگاری و بلند شد رفت جلوی پنجره وایساد. در حالیکه داشت به خیابون نگا میکرد گفت "نیکوتین! میدونی چیه؟ همینی که بوی زهر مار میده! لامصب انگار روح آدمو از تنش جدا میکنه. جوری بهش وابسته شدم که حتی وقتی مامان بزرگت واسه اولین بار حامله شدو دکتر گفت نباید دود و دم بخوره بهش میرفتم توو حیاط و سیگارمو میکشیدم. چه توو زمستون و یخ بندون، چه توو تابستون و گرماش. حتی یه مدت رخت خواب منو و مامانبزرگتم از هم جدا بود. چون یهو میدیدی نصفه شب هوس کام گرفتن میزد به سرت. میدونی چی میگم؟ تا حالا وابسته شدی؟ تا حالا شده یچیو نداشته باشیو از اینکه نداریش بخای زمینو زمانو بهم بزنی؟ اصلا میدونی نیکوتین چیه؟! چند وقتی میشه وضع و اوضات رو که میبینم چندان خوب نیست. میزون نیستی. وابسته شدی؟ به چی؟ به کی؟!"
بلند میشم و میرم بغل بابابزرگ وایمیستم. بسته سیگارو ازش میگیرمو بهش میگم "نیکوتین! بنظرتون چند درصدش نیکوتینه؟ چن درصدش ناخالصی؟ میتونین یه چیزو تصور کنین که صددرصد نیکوتین باشه؟ میتونین یکیو تصور کنین که جفت چشاش صددرصد نیکوتین باشه؟ خنده هاش صددرصد نیکوتین باشه؟ اصلا میدونین حرفم یعنی چی؟!
صددرصد نیکوتین باشه و هیچ بهره ای ازش نبری، نه توو حیاط، نه جلو پنجره، نه توو جیب کتت ...
#محمد
بعدِ مدتی. بابابزرگ یه بسته سیگار برداشت و اومد پیشم نشست. بدون اینکه چیزی بگه دست کرد توو جیب کتش و سیگارشو در آورد و آتیش زدو شروع کرد به کشیدن. دودِ سیگار کل اتاقو پُر کرده بود و رفته بود توو حلقم. خودمو به زور نگه داشتم تا سرفه نکنم. بعد از چند دیقه که سیگار بابابزرگ به ته رسید فیلترشو انداخت توی زیرسیگاری و بلند شد رفت جلوی پنجره وایساد. در حالیکه داشت به خیابون نگا میکرد گفت "نیکوتین! میدونی چیه؟ همینی که بوی زهر مار میده! لامصب انگار روح آدمو از تنش جدا میکنه. جوری بهش وابسته شدم که حتی وقتی مامان بزرگت واسه اولین بار حامله شدو دکتر گفت نباید دود و دم بخوره بهش میرفتم توو حیاط و سیگارمو میکشیدم. چه توو زمستون و یخ بندون، چه توو تابستون و گرماش. حتی یه مدت رخت خواب منو و مامانبزرگتم از هم جدا بود. چون یهو میدیدی نصفه شب هوس کام گرفتن میزد به سرت. میدونی چی میگم؟ تا حالا وابسته شدی؟ تا حالا شده یچیو نداشته باشیو از اینکه نداریش بخای زمینو زمانو بهم بزنی؟ اصلا میدونی نیکوتین چیه؟! چند وقتی میشه وضع و اوضات رو که میبینم چندان خوب نیست. میزون نیستی. وابسته شدی؟ به چی؟ به کی؟!"
بلند میشم و میرم بغل بابابزرگ وایمیستم. بسته سیگارو ازش میگیرمو بهش میگم "نیکوتین! بنظرتون چند درصدش نیکوتینه؟ چن درصدش ناخالصی؟ میتونین یه چیزو تصور کنین که صددرصد نیکوتین باشه؟ میتونین یکیو تصور کنین که جفت چشاش صددرصد نیکوتین باشه؟ خنده هاش صددرصد نیکوتین باشه؟ اصلا میدونین حرفم یعنی چی؟!
صددرصد نیکوتین باشه و هیچ بهره ای ازش نبری، نه توو حیاط، نه جلو پنجره، نه توو جیب کتت ...
#محمد
۱۸۰
۲۹ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.