حرمت نگه می دارم...
حرمت نگه میدارم...
اگر نه باید تو را...
عاشقانههای تو را...
خاطرات تو را...
میبستم به بد و بیراه...
بایداصالت تو را...
می بستم به نانجیبترین حرفهایِ رایجِ کوچه و خیابان...
فحشِ آدم و عالم را میکشیدم به عشقِ بی صاحبت...
روزهای بی پدر مادرِ تنهایی...
شبهای لامروت بی خوابی...
غروبهای نحسی که صدای اذان بلند میشود...
صدای نفرینهای مادرم بلند میشود...
سایه ی نبودنت قد میکشد...
و من تلخ ترین بغض دنیا را تا ته حیاط میکشم...
تا آبرویت را پیش هر کسی نریزم...
خدااااااایِ من...!!!!
با این همه بدی...
چقدر هنوز دوستش دارم...
اگر نه باید تو را...
عاشقانههای تو را...
خاطرات تو را...
میبستم به بد و بیراه...
بایداصالت تو را...
می بستم به نانجیبترین حرفهایِ رایجِ کوچه و خیابان...
فحشِ آدم و عالم را میکشیدم به عشقِ بی صاحبت...
روزهای بی پدر مادرِ تنهایی...
شبهای لامروت بی خوابی...
غروبهای نحسی که صدای اذان بلند میشود...
صدای نفرینهای مادرم بلند میشود...
سایه ی نبودنت قد میکشد...
و من تلخ ترین بغض دنیا را تا ته حیاط میکشم...
تا آبرویت را پیش هر کسی نریزم...
خدااااااایِ من...!!!!
با این همه بدی...
چقدر هنوز دوستش دارم...
۹۸
۲۸ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.