عمران صلاحی
عمران صلاحی
▪︎نمونه شعر:
(۱)
مست میخواهم تو را، من مست میخواهم تو را
از قدح سرشارتر، در دست میخواهم تو را
با حریفان روشن و با دوست ابرآلودهای
آسمانا! آبی و یکدست میخواهم تو را
مثل آن شبنم که نورانی شد و پر پر زنان
رفت و با خورشید پیوست، میخواهم تو را
مثل آن پیچک که در طوفان جنگلهای زرد
خویش را بر شاخ سبزی بست، میخواهم تو را
مثل آن چشمه که با اندیشهی دریا شدن
ناگهان از خاک بیرون جست میخواهم تو را
نیستم قانع به این دیدارهای بیش و کم
قصه را کوتاه کنم، دربست میخواهم تو را.
(۲)
بگذار شبی زلف درازت گیرم
صد بوسه از آن سینهی بازت گیرم
نوشابه گازدار خواهد دل من
بگذار لبت بوسم و گازت گیرم!.
(۳)
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم
صدا بزن!.
(۴)
به زمین و زمان بدهکاریم
هم به این، هم به آن بدهکاریم
به رضا قهوهچی که ریزد چای
دو عدد استکان بدهکاریم
به علی ساربان که معروف است
شتر کاروان بدهکاریم
شاخی از شاخهای دیو سفید
به یل سیستان بدهکاریم
مثل فرخلقا که دارد خال
به امیرارسلان بدهکاریم
نیست ما را ستاره ای، ای دوست
که به هفت آسمان بدهکاریم
مبلغی هم به بانک کارگران
شعبه طالقان بدهکاریم
این دوتا دیگ را و قالی را
به فلان و فلان بدهکاریم
دو عدد برگ خشک و خالی هم
ما به فصل خزان بدهکاریم
هم به تبریز و مشهد و اهواز
هم قم و اصفهان بدهکاریم!
به مجلات هفتگی، چندین
مطلب و داستان بدهکاریم
قلک بچهها به یغما رفت
ما به این کودکان بدهکاریم
مبلغی هم کرایه خانه به این
موجر بدزبان بدهکاریم.
▪︎نمونه طنز:
(۱)
«در زمان رضاشاه روی کلمه «کارگر» حساسیت فراوان بود. دستور داده بودند در کتابها و نشریات، به جای «کارگر» بنویسند «عمله». نویسندهای داستان عاشقانهای نوشته بود و در جایی آورده بود: «آه من در دل او کارگر واقع نشد.» وقتی داستانش چاپ شد، دید آن عبارت به این صورت درآمده است: «آه من در دل او عمله واقع نشد!»»
(۲)
«محمد قاضی به دلیل عمل حنجره با دستگاهی صحبت میکرد که خودش اسمش را گذاشته بود «لسانک»، مثل عینک و سمعک. روزی میخواست به جایی تلفن بزند، شمارهای را اشتباه گرفت. خانمی از آن سوی خط وقتی صدای قاضی را با آن دستگاه شنید، پرسید: «آقا، شما غازی؟» قاضی گفت: «من قاضی هستم اما نه آن غازی که شما فکر می کنید.» حیف که آن خانم ظرافت حرف قاضی را درنیافت.»
(۳)
«از پرویز شاپور پرسیدند: «نفت را با طای دستهدار مینویسند یا تای دو نقطه؟» گفت: با طای دستهدار، برای این که اگر آتش گرفت، آدم بتواند دستهاش را بگیرد و از پنجره پرت کند بیرون.»
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
- باژن، کیوان (۱۳۹۰). تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، عمران صلاحی. ثالث. صص. ۱۸.
- جوادی، حسن. (۱۳۸۲). تاریخ طنز در ادبیات فارسی. تهران: کاروان.
http://www.daftaretanz.com
www.isna.ir/amp/99070907399
@amirnormohamadi1976
▪︎نمونه شعر:
(۱)
مست میخواهم تو را، من مست میخواهم تو را
از قدح سرشارتر، در دست میخواهم تو را
با حریفان روشن و با دوست ابرآلودهای
آسمانا! آبی و یکدست میخواهم تو را
مثل آن شبنم که نورانی شد و پر پر زنان
رفت و با خورشید پیوست، میخواهم تو را
مثل آن پیچک که در طوفان جنگلهای زرد
خویش را بر شاخ سبزی بست، میخواهم تو را
مثل آن چشمه که با اندیشهی دریا شدن
ناگهان از خاک بیرون جست میخواهم تو را
نیستم قانع به این دیدارهای بیش و کم
قصه را کوتاه کنم، دربست میخواهم تو را.
(۲)
بگذار شبی زلف درازت گیرم
صد بوسه از آن سینهی بازت گیرم
نوشابه گازدار خواهد دل من
بگذار لبت بوسم و گازت گیرم!.
(۳)
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم
صدا بزن!.
(۴)
به زمین و زمان بدهکاریم
هم به این، هم به آن بدهکاریم
به رضا قهوهچی که ریزد چای
دو عدد استکان بدهکاریم
به علی ساربان که معروف است
شتر کاروان بدهکاریم
شاخی از شاخهای دیو سفید
به یل سیستان بدهکاریم
مثل فرخلقا که دارد خال
به امیرارسلان بدهکاریم
نیست ما را ستاره ای، ای دوست
که به هفت آسمان بدهکاریم
مبلغی هم به بانک کارگران
شعبه طالقان بدهکاریم
این دوتا دیگ را و قالی را
به فلان و فلان بدهکاریم
دو عدد برگ خشک و خالی هم
ما به فصل خزان بدهکاریم
هم به تبریز و مشهد و اهواز
هم قم و اصفهان بدهکاریم!
به مجلات هفتگی، چندین
مطلب و داستان بدهکاریم
قلک بچهها به یغما رفت
ما به این کودکان بدهکاریم
مبلغی هم کرایه خانه به این
موجر بدزبان بدهکاریم.
▪︎نمونه طنز:
(۱)
«در زمان رضاشاه روی کلمه «کارگر» حساسیت فراوان بود. دستور داده بودند در کتابها و نشریات، به جای «کارگر» بنویسند «عمله». نویسندهای داستان عاشقانهای نوشته بود و در جایی آورده بود: «آه من در دل او کارگر واقع نشد.» وقتی داستانش چاپ شد، دید آن عبارت به این صورت درآمده است: «آه من در دل او عمله واقع نشد!»»
(۲)
«محمد قاضی به دلیل عمل حنجره با دستگاهی صحبت میکرد که خودش اسمش را گذاشته بود «لسانک»، مثل عینک و سمعک. روزی میخواست به جایی تلفن بزند، شمارهای را اشتباه گرفت. خانمی از آن سوی خط وقتی صدای قاضی را با آن دستگاه شنید، پرسید: «آقا، شما غازی؟» قاضی گفت: «من قاضی هستم اما نه آن غازی که شما فکر می کنید.» حیف که آن خانم ظرافت حرف قاضی را درنیافت.»
(۳)
«از پرویز شاپور پرسیدند: «نفت را با طای دستهدار مینویسند یا تای دو نقطه؟» گفت: با طای دستهدار، برای این که اگر آتش گرفت، آدم بتواند دستهاش را بگیرد و از پنجره پرت کند بیرون.»
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
- باژن، کیوان (۱۳۹۰). تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، عمران صلاحی. ثالث. صص. ۱۸.
- جوادی، حسن. (۱۳۸۲). تاریخ طنز در ادبیات فارسی. تهران: کاروان.
http://www.daftaretanz.com
www.isna.ir/amp/99070907399
@amirnormohamadi1976
- ۷۰۷
- ۳۰ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط