ماه و گرگ 🌘✨
#ماه_و_گرگ 🌘✨
#ماها
#p7
.
نیم ساعت بود که تو شک بودم. وقتی به خودم اومدم دیدم دستم پر خون شده و من به کل یادم رفته.
سریع به سمت دستشویی رفتم و دستم رو شستم تا زخم رو پانسمان کنم.
وقتی دستم رو شستم جای زخم رو دیدم.
انگار دوتا دندون تیز مثل دندونای سگ توی دستم فرو رفته!
حالاااا با فکر این چیکار کنم؟
جونگکوک کیه؟
اون چه موجودیه؟
دوست ندارم اینو باور کنم ولی مطمئنم انسان نیست!
شیر آب داشت میرفت دستم داشت خونریزی میکرد ولی من تو شک ایستاده بودم. به خودم اومدم شیر آب رو بستم و دستمو پانسمان کردم.
سمت اتاق مامانم رفتم پنجره رو بستم و روی تخت دراز کشیدم.
من آدم کنجکاوی نبودم و از هیجان خوشم نمیومد.
دوست نداشتم خودمو تو مسائل دیگران دخالت بدم اما جونگکوک اولین کسیه که خیلی بهش مشکوکم و نمیتونم جلوی کنجکاویمو بگیرم. باید هرجور شده بفهمم اون دقیقا چیه..!
——————————
روز بعد
——————————
توی کلاس نشسته بودم. همه سرجاشون بودن. چشمم به در افتاد.
جونگکوک و اکیپش وارد شدن.
وقتی منو نگاه کرد نگاهش ترسناک تر شده بود.
فکر میکنم میخواست با این نگاهش بهم هشدار بده که کوچیک ترین چیزی به کسی بگم جونم در خطره!
اما من تازه راه افتاده بودم!تازه زندگیم داشت طعم هیجان رو میچشید! این فرصت رو از دست نمیدم.
کوک هرجا میرفت منم اونجا بودم.
اگه میرفت تریا من تو تریا بودم
اگه میرفت زمین چمن من اونجا بودم
کلا دنبالش میکردم .
تا اینکه یهو غیبش زد! اصلا انگار اب شده رفته تو زمین!
سالن خلوت بود؛ داشتم میرفتم سر کلاس که یکی از یقه ام گرفت و منو به یه کلاس خالی برد.
خیلی زور داشت!فکر کنم با یه دست منو گرفته بود.
در بسته شد منو زمین گذاشت تا رومو برگردوندم آرنجش رو زیر گردنم گذاشت و به قصد خفه کردن به دیوار فشارم داد.
جونگکوک
#ماها
#p7
.
نیم ساعت بود که تو شک بودم. وقتی به خودم اومدم دیدم دستم پر خون شده و من به کل یادم رفته.
سریع به سمت دستشویی رفتم و دستم رو شستم تا زخم رو پانسمان کنم.
وقتی دستم رو شستم جای زخم رو دیدم.
انگار دوتا دندون تیز مثل دندونای سگ توی دستم فرو رفته!
حالاااا با فکر این چیکار کنم؟
جونگکوک کیه؟
اون چه موجودیه؟
دوست ندارم اینو باور کنم ولی مطمئنم انسان نیست!
شیر آب داشت میرفت دستم داشت خونریزی میکرد ولی من تو شک ایستاده بودم. به خودم اومدم شیر آب رو بستم و دستمو پانسمان کردم.
سمت اتاق مامانم رفتم پنجره رو بستم و روی تخت دراز کشیدم.
من آدم کنجکاوی نبودم و از هیجان خوشم نمیومد.
دوست نداشتم خودمو تو مسائل دیگران دخالت بدم اما جونگکوک اولین کسیه که خیلی بهش مشکوکم و نمیتونم جلوی کنجکاویمو بگیرم. باید هرجور شده بفهمم اون دقیقا چیه..!
——————————
روز بعد
——————————
توی کلاس نشسته بودم. همه سرجاشون بودن. چشمم به در افتاد.
جونگکوک و اکیپش وارد شدن.
وقتی منو نگاه کرد نگاهش ترسناک تر شده بود.
فکر میکنم میخواست با این نگاهش بهم هشدار بده که کوچیک ترین چیزی به کسی بگم جونم در خطره!
اما من تازه راه افتاده بودم!تازه زندگیم داشت طعم هیجان رو میچشید! این فرصت رو از دست نمیدم.
کوک هرجا میرفت منم اونجا بودم.
اگه میرفت تریا من تو تریا بودم
اگه میرفت زمین چمن من اونجا بودم
کلا دنبالش میکردم .
تا اینکه یهو غیبش زد! اصلا انگار اب شده رفته تو زمین!
سالن خلوت بود؛ داشتم میرفتم سر کلاس که یکی از یقه ام گرفت و منو به یه کلاس خالی برد.
خیلی زور داشت!فکر کنم با یه دست منو گرفته بود.
در بسته شد منو زمین گذاشت تا رومو برگردوندم آرنجش رو زیر گردنم گذاشت و به قصد خفه کردن به دیوار فشارم داد.
جونگکوک
۷.۷k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.