به نام خدا
به نام خدا
آسمان چه حال خوشی دارد امشب...
بی تاب و بی قرار است.مثل کودکی ذوق زده بالاو پایین می پرد...
ذوق آسمان، امشب دلم را ذوق نوشتن داده...
آدم خوبی نیستم،...اما حال آسمان امشب را خوب می فهمم...میخندد..می رقصد...می رقصاند...
درست مثل من که وقتی ذوق دارم،می رقصم،بالاو پایین می پرم و جیغ می کشم...
آدم خوبی نیستم…اما اعتقادات خوبی دارم...
بوی نیمه ی شعبان می آید.آسمان در پی آمدن نیمه ی شعبان ذوق دارد...
آسمان با خوشحالی و رقصاندن باد و باران خیابان های شهر را می شوید و گلها را میخنداند....
آسمان میخندد و می رقصد و می رقصاند ومن سر به زیر می اندازم...
حرفهای "دکتر رائفی پور " در ذهنم مرور میشود.میگفت:"لااقل روزی چند دقیقه با امام زمانتون خلوت کنید و با"او" حرف بزنید"..
چند بار خواستم اما نتوانستم ...
شاید خجالت کشیدم، خجالت کشیدم و باز هم خجالت کشیدم....
ببخش که نمیدانم تو را به چه نامی بخوانم که دور نباشی..
وشاید دور بودن ،در نحوه ی خواندنت نیست و تقصیر دل من است...تقصیر دلی که خوب نیست...
بچه بودم که دستهایم متبرک به محرابت شد.آن زمان باخود گفتم:"شاید من الان درک نمیکنم که چه جایی وایستادم"
شاید آنروز انگشتانم تکه ای از بهشت را لمس کرده که گاهی بی تاب آن مکان میشود...
در این تاریکی شب ،صفحه ی کاغذ هم تمام میشود .اما حرفهای دل من..نه...
آدم خوبی نیستم ...اما سرور و مولای من،"مهدی فاطمه" راه خوب بودن را نشانم بده...راه نزدیک بودن به"خودت"را....
as
as/95/3/1
2:_
آسمان چه حال خوشی دارد امشب...
بی تاب و بی قرار است.مثل کودکی ذوق زده بالاو پایین می پرد...
ذوق آسمان، امشب دلم را ذوق نوشتن داده...
آدم خوبی نیستم،...اما حال آسمان امشب را خوب می فهمم...میخندد..می رقصد...می رقصاند...
درست مثل من که وقتی ذوق دارم،می رقصم،بالاو پایین می پرم و جیغ می کشم...
آدم خوبی نیستم…اما اعتقادات خوبی دارم...
بوی نیمه ی شعبان می آید.آسمان در پی آمدن نیمه ی شعبان ذوق دارد...
آسمان با خوشحالی و رقصاندن باد و باران خیابان های شهر را می شوید و گلها را میخنداند....
آسمان میخندد و می رقصد و می رقصاند ومن سر به زیر می اندازم...
حرفهای "دکتر رائفی پور " در ذهنم مرور میشود.میگفت:"لااقل روزی چند دقیقه با امام زمانتون خلوت کنید و با"او" حرف بزنید"..
چند بار خواستم اما نتوانستم ...
شاید خجالت کشیدم، خجالت کشیدم و باز هم خجالت کشیدم....
ببخش که نمیدانم تو را به چه نامی بخوانم که دور نباشی..
وشاید دور بودن ،در نحوه ی خواندنت نیست و تقصیر دل من است...تقصیر دلی که خوب نیست...
بچه بودم که دستهایم متبرک به محرابت شد.آن زمان باخود گفتم:"شاید من الان درک نمیکنم که چه جایی وایستادم"
شاید آنروز انگشتانم تکه ای از بهشت را لمس کرده که گاهی بی تاب آن مکان میشود...
در این تاریکی شب ،صفحه ی کاغذ هم تمام میشود .اما حرفهای دل من..نه...
آدم خوبی نیستم ...اما سرور و مولای من،"مهدی فاطمه" راه خوب بودن را نشانم بده...راه نزدیک بودن به"خودت"را....
as
as/95/3/1
2:_
۲.۳k
۰۱ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.