قهوه تلخ
#قهوه_تلخ
Part2
___________________
مامان:کجا میری
دیانا:برم برا اخرین بار ببینمش..
مامان:کدوم کره خری؟
دیانا:هوششش درص بحرف
مامان:میخای بری سر خاکش؟
دیانا:ن
مامان:پ کدوم قبرستونی میری
دیانا:پیش نیکا...
مامان:قبل 6 خونه باش
__________________
دیانا:ع ماشین پیاده شدم....
رو صندلی همیشگی نشسم...
بعد چن مین نیکا با دوتا کرپ نوتلا اومد سمتم..
نیکا:چدورییییی
دیانا:هعی بد نیسم...
نیکا:دیا امروز روز اخریه ک همو میبینیم حدقل امروزو دپ نباش
دیانا:هیم باشه
نیکا:کرپ نوتلا میقولی
دیانا:تنا اومدی؟متین بات نیس؟
نیکا:ن چطو
دیانا:میخاصم عزش خدافظی کنم..
نیکا:دیا یادته..با فرزدا متین رو همین صندلی نشسته بودیم قرارشد 13 اسفند بیان خاستگاریمون...قرار شد تو ی شب عروسی کنیم...قرار شد خونه هامون تو ی اپارتمان باشه...
دیانا:تف تف ب روزگار نامرد..
نیکا:هعی بیخیال ت الان دری میری تو ی قصر زندگی کنی باید خشال باشی...
دیانا:قصر بخوره تو سرم بدون ت چیکا کنم..
نیکا:میگزره..تحمل کن همچی درس میشه...
دیانا:بیا بقلم شاید این اخرین بقل باشه.....
نیکا:اشکمو با استین لباسم پاک کردم دستامو باز کردم رفتم بقلش....
_____________________
دیانا:کلیدو تو در چرخوندم رفتم تو...
با قیافه نحص مامان روبرو شدم..
مامان:مگ نگفتم قبل 6 خونه باش الان ساعت چنده(داد)
دیانا:اهمیت ندادم....
رفتم تو اتاق...
ی لباس رو تخت بود...
همونو تنم کردم...
نشسم ی کردم پودر زدم..
ی رژ زدم...
ی خط چش ساده کشیدم تو اینه ی عکس قدی گرفتم فرستادم برا نیکا...
('دیا•نیکا)
•چق ماه شدیییی🥹
'کاش این ماه برای فرزاد بود(:
•هعییی...
•بشین یکم ارایش فانتزی کن...
'ول کن حصله ندارم...
•اوکی...برو مواظب خدت باش...
___________________
ع پله ها رفتم پایین در باز شد اومدن تو...
"ادامه دارد"
Part2
___________________
مامان:کجا میری
دیانا:برم برا اخرین بار ببینمش..
مامان:کدوم کره خری؟
دیانا:هوششش درص بحرف
مامان:میخای بری سر خاکش؟
دیانا:ن
مامان:پ کدوم قبرستونی میری
دیانا:پیش نیکا...
مامان:قبل 6 خونه باش
__________________
دیانا:ع ماشین پیاده شدم....
رو صندلی همیشگی نشسم...
بعد چن مین نیکا با دوتا کرپ نوتلا اومد سمتم..
نیکا:چدورییییی
دیانا:هعی بد نیسم...
نیکا:دیا امروز روز اخریه ک همو میبینیم حدقل امروزو دپ نباش
دیانا:هیم باشه
نیکا:کرپ نوتلا میقولی
دیانا:تنا اومدی؟متین بات نیس؟
نیکا:ن چطو
دیانا:میخاصم عزش خدافظی کنم..
نیکا:دیا یادته..با فرزدا متین رو همین صندلی نشسته بودیم قرارشد 13 اسفند بیان خاستگاریمون...قرار شد تو ی شب عروسی کنیم...قرار شد خونه هامون تو ی اپارتمان باشه...
دیانا:تف تف ب روزگار نامرد..
نیکا:هعی بیخیال ت الان دری میری تو ی قصر زندگی کنی باید خشال باشی...
دیانا:قصر بخوره تو سرم بدون ت چیکا کنم..
نیکا:میگزره..تحمل کن همچی درس میشه...
دیانا:بیا بقلم شاید این اخرین بقل باشه.....
نیکا:اشکمو با استین لباسم پاک کردم دستامو باز کردم رفتم بقلش....
_____________________
دیانا:کلیدو تو در چرخوندم رفتم تو...
با قیافه نحص مامان روبرو شدم..
مامان:مگ نگفتم قبل 6 خونه باش الان ساعت چنده(داد)
دیانا:اهمیت ندادم....
رفتم تو اتاق...
ی لباس رو تخت بود...
همونو تنم کردم...
نشسم ی کردم پودر زدم..
ی رژ زدم...
ی خط چش ساده کشیدم تو اینه ی عکس قدی گرفتم فرستادم برا نیکا...
('دیا•نیکا)
•چق ماه شدیییی🥹
'کاش این ماه برای فرزاد بود(:
•هعییی...
•بشین یکم ارایش فانتزی کن...
'ول کن حصله ندارم...
•اوکی...برو مواظب خدت باش...
___________________
ع پله ها رفتم پایین در باز شد اومدن تو...
"ادامه دارد"
۳۱.۸k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.