عشق خطرناک من

شوگا : بردمش داخل یکی از اتاق ها و شروع کردم به بوسیدنش انداختمش روی تخت و

آسمات





ویو ا/ت
صبح که بیدار شدم لخت داخل بغل شوگا بودم که یهو شکمم درد گرفت شوگا رو صدا کردم که بلند شد و بهم گفت چی شده
ا/ت : شوگا شکمم درد می‌کنه
شوگا : به من ربطی نداره
ویو ا/ت

بهم گفت بهم ربطی نداره و رفت حموم وقتی رفت حموم بلند شدم قرص خوردم و رو تختی رو عوض کردم وقتی اومد بیرون بهم گفت در مورد این موضوع به بارانا چیزیی نمیگی فهمیدی
ا/ت : بله شوگا
شوگا : شوگا. فکر کنم یادت رفته هنوز خدمتکاری
ا/ت : ببخشید ارباب
شوگا رفت بیرون و تنها موندم چند
روز گذشت و بارانا اومد عمارت این چند روز حالم بد بود اصلا دلم نمی خواست کار کنم و حالت تهوع داشتم تصمیم گرفتم


بای تا پارت بعد
دیدگاه ها (۶)

تصمیم گرفتم برم پیش اجوما و موضوع رو بهش بگم رفتم در زدم و ...

خورشید هر صبح به دریا سلام می‌کرد و دریا با موج‌هایش پاسخ می...

بارانا: امروز یک مهمونی در این عمارت برگزار میشه می خواهم که...

"زندگی مانند یک کتاب است؛ هر روز یک صفحه جدید را بنویس و داس...

هرزه ی حکومتی پارت ۱ویو ا/ت با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم با...

:تهیونگ: اون موضوع رو بسپار به من، من حلش می کنما/ت: خب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط