p2
سوبین: خفه شو گمشو ازجلو چشمم
هر دوشون رفت
ات: چرا مثل کنه چسبیدی بهم(به هیونجین)
ماری: اره راس میگه اصلا تو چرا به من چسبیدی(رو به سوبین)
هیونجین: بیبی آروم باش
سوبین: از چونه ماری گرفت و گفت
سوبین: منتظر روزیم که ماله خودم کنمت
زنگ خورد رفتن کلاس بعد کلاس رفتن خونه هرکی خونه خودش
ویو ات
آخیشششش راحت شدم
م،ا: دخترم عموت اینا ساعت7میرسن بیا نهار
ات: نمیخوام و اینکه به عنم که میرسن ای وای ریدم که
م،ا: میبینم بد دهن شدی
ات: ایم صاری من خوابم میادبای
ات رفت بخوابه
ویو تهیونگ
هی قراره برم کره قیافه اون دختره دستم به دماغو ببینم ایشش خب سلام من تهیونگ و20سالمه و من ات از هم متنفریم
(ب ت یعنی پدر تهیونگ م ت یعنی مامانش)
ب ت: بدو پسرم دیرمون شد
ته: امدم
رفتن سوار هواپیما شدن
ویو ات
از خواب بیدار شدم دیدم صدا هایی میاد یعنی کیه بدون توجه به ساعت رفتم پایین
ات: کدوم خری این وقت ظهر داره صدا میکنه(خابالود جوری که چشماش بستس)
ب ت: سلام عزیزم
ات: واده فاخخخ عمو یه نگا به سر وزم کردم شبیه تارزان بودم سریع رفتم تو اتاق واییی سریع آرایش کردم و لباس پوشیدم(عکسشو میزارم)
رفتن پایین
ات: سلام به همه خوش امدین
ب ت م ت: سلام عزیزم چه بزرگ شدی
تهیونگ: وا این اتس چقدر خوشگل شده بچه که بود مثل عن پرنده بود وای بلا به دور اصلا بهش فکر کردنی بدنم مورمور میشه
ویو ات رفتم رو بوسی که رسیدم ته
ات: ایش نگا نگا قیاعنشو(زیر لب)
ته: سلام دختر عمو خوبی واینم بگم شنیدم چی گفتی تو هم کم نداری از اون حرفت(لبخند)
ات: هوم(چشم غره)
زفت نشستن
ب ت: داداش گفتی به ات
ب،ا: نه
ات: چیو
ب،ا: میفهمی دخترم.. تو چی به تهیونگ گفتی؟
ب ت: نه
ته: اینجا چخبره؟
ب ت: خب بچه ها میخواییم یه چیزی بهتون بگیم
ات و ته: میشنوم(همزمان)
ات: تو یکی خفه ها(چشم غره)
ته: گگگ
ب،ا: شما باید باهام خوب رفتار کنین چون قراره باهم ازدواج کنین
ات و ته: چیییی(عصبی داد)
ات: مگه نگفتم تو خفه
ته: هروقت تو حرف نزدی منم نمیزنم عنتر
ات: بابا میشه بگی چرا باید با این ازدواج کنم قعطی شوهر امده؟
ب،ا: دخترم چون بابا بزرگتون قبل مرگش وسعیت کرده بود
ته: خب به ما چه من یکی دیگه رو دوست دارم
ات: اره منم یکی دیگه رو دوست دارم
ب ت: تو غلط کردی کی رو دوست داری هاا
ته: هانا(بعدا میفهمید ماجرا چیه)
ب،ا: تو کیو دوست داری؟
ات: تهیون رو(بازم بعدا میفهمید)
ب،ا: بلند میشه یه سیلی میزنه به ات
ات: بـبـ بابا(گریه)
ب،ا: همینه که هست باید ازدواج کنید فردا میرید وسایل عروسی رو میخرید(عصبی، داد)
ته: عـ عـ عمو؟
ب،ا: حرف نباشه
ات: من میرم اتاقم(سرد و بغض)
م ت: ات عزیزم
ات: زن عمو من خوبم
م،ا: ته رو هم ببر با خودت
ات: اما..
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺♥
10لایک
10کامنت
هر دوشون رفت
ات: چرا مثل کنه چسبیدی بهم(به هیونجین)
ماری: اره راس میگه اصلا تو چرا به من چسبیدی(رو به سوبین)
هیونجین: بیبی آروم باش
سوبین: از چونه ماری گرفت و گفت
سوبین: منتظر روزیم که ماله خودم کنمت
زنگ خورد رفتن کلاس بعد کلاس رفتن خونه هرکی خونه خودش
ویو ات
آخیشششش راحت شدم
م،ا: دخترم عموت اینا ساعت7میرسن بیا نهار
ات: نمیخوام و اینکه به عنم که میرسن ای وای ریدم که
م،ا: میبینم بد دهن شدی
ات: ایم صاری من خوابم میادبای
ات رفت بخوابه
ویو تهیونگ
هی قراره برم کره قیافه اون دختره دستم به دماغو ببینم ایشش خب سلام من تهیونگ و20سالمه و من ات از هم متنفریم
(ب ت یعنی پدر تهیونگ م ت یعنی مامانش)
ب ت: بدو پسرم دیرمون شد
ته: امدم
رفتن سوار هواپیما شدن
ویو ات
از خواب بیدار شدم دیدم صدا هایی میاد یعنی کیه بدون توجه به ساعت رفتم پایین
ات: کدوم خری این وقت ظهر داره صدا میکنه(خابالود جوری که چشماش بستس)
ب ت: سلام عزیزم
ات: واده فاخخخ عمو یه نگا به سر وزم کردم شبیه تارزان بودم سریع رفتم تو اتاق واییی سریع آرایش کردم و لباس پوشیدم(عکسشو میزارم)
رفتن پایین
ات: سلام به همه خوش امدین
ب ت م ت: سلام عزیزم چه بزرگ شدی
تهیونگ: وا این اتس چقدر خوشگل شده بچه که بود مثل عن پرنده بود وای بلا به دور اصلا بهش فکر کردنی بدنم مورمور میشه
ویو ات رفتم رو بوسی که رسیدم ته
ات: ایش نگا نگا قیاعنشو(زیر لب)
ته: سلام دختر عمو خوبی واینم بگم شنیدم چی گفتی تو هم کم نداری از اون حرفت(لبخند)
ات: هوم(چشم غره)
زفت نشستن
ب ت: داداش گفتی به ات
ب،ا: نه
ات: چیو
ب،ا: میفهمی دخترم.. تو چی به تهیونگ گفتی؟
ب ت: نه
ته: اینجا چخبره؟
ب ت: خب بچه ها میخواییم یه چیزی بهتون بگیم
ات و ته: میشنوم(همزمان)
ات: تو یکی خفه ها(چشم غره)
ته: گگگ
ب،ا: شما باید باهام خوب رفتار کنین چون قراره باهم ازدواج کنین
ات و ته: چیییی(عصبی داد)
ات: مگه نگفتم تو خفه
ته: هروقت تو حرف نزدی منم نمیزنم عنتر
ات: بابا میشه بگی چرا باید با این ازدواج کنم قعطی شوهر امده؟
ب،ا: دخترم چون بابا بزرگتون قبل مرگش وسعیت کرده بود
ته: خب به ما چه من یکی دیگه رو دوست دارم
ات: اره منم یکی دیگه رو دوست دارم
ب ت: تو غلط کردی کی رو دوست داری هاا
ته: هانا(بعدا میفهمید ماجرا چیه)
ب،ا: تو کیو دوست داری؟
ات: تهیون رو(بازم بعدا میفهمید)
ب،ا: بلند میشه یه سیلی میزنه به ات
ات: بـبـ بابا(گریه)
ب،ا: همینه که هست باید ازدواج کنید فردا میرید وسایل عروسی رو میخرید(عصبی، داد)
ته: عـ عـ عمو؟
ب،ا: حرف نباشه
ات: من میرم اتاقم(سرد و بغض)
م ت: ات عزیزم
ات: زن عمو من خوبم
م،ا: ته رو هم ببر با خودت
ات: اما..
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺♥
10لایک
10کامنت
۲۱.۲k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.