fiction romantic hatred part 15
fiction romantic hatred part 15
ا.ت: چی !
کوک ا.ت و رو هول داد رو تخت و روش خیمه زد
ا.ت:چیه
کوک تا لباش و گذاشت روی لبای ا.ت ا.ت کوک هول داد اونور
ا.ت: الان چه غلطی کردی
کوک:میخوام ببوسمت مشکلی داری؟
ا.ت تو خیلی ،.، میخوری
کوک:چی گفتی!🤯
ا.ت:وای خدایا نجاتم بده از دست این دو قطبی
کوک: دو.دو.دوقطبی ؟ 😨!!!!!!!!!
ا.ت: ها، چیه ، چرا اینطوری نگاه میکنی
کوک: یااااااه
سئوجون در رو یهو باز کرد
سئوجون : ا.ت😭
سئوجون رفت ا.ت رو بغل کرد
کوک با اون فیص کیوتش به ا.ت زل زده بود و داشت حسودی میکرد
کوک (روبه سوجون: یااااه، پابویا ا.ت رو ول کن ببینم
سوجون: خفه شو بابا
ا.ت : شماها خیلی صمیمی ین،چیزس بینتونه؟
سوجون: کوک داداش کوچیکه دیوونه منه
ا.ت:چه !😵
کوک: دیوونه، اوففف امروز شما دوتا کلا بهم توهین کردید
ا.ت: وایسا وایسا، یعنی الان شما دوتا بردارید
کوک:اوم
ا.ت:پس چرا سئوجون شده زیر دست تو
کوک:چون وقتی بچه بودم سوجون خیلی من و اذیت میکرد بابا تمام اموالش و زد به نام من
ا.ت:یعنی در اون حد ؟
کوک زخم سرش و به ا.تنشون داد
کوک:این و سئوجون با سنگ زده شکسته
ا.ت:اوه
کوک:خب بریم پس ادامه کارمون؟
ا.ت:(چشم غره به کوک )
کوک: سئوجون
سوجون: ها
کوک: ما داشتیم در بارهٔ چیز مهمی بحث میکردیم، خروس بی محل شدی؟
سئوجون: هع، پس من میرم
ا.ت: نههه، نرو
سئوجون: چرا ؟
ا.ت:من از این میترسم
سئوجون: چرا
ا.ت: عجیب تر شده
سئوجون:باز بهت آسیب رسونده؟!😡
ا.ت: نه
سوجون:کتکت زده؟
ا.ت :نه
سئوجون :خو پس چیه
کوک:هیچی ، پاشو برو
سوجون رفت
کوک: خب کجا بودیم
ا.ت :دوستم داری ؟🤨
کوک:نه
ا.ت: پس چته
کوک: عاشقتم
ا.ت: اَیی، اهل این چندش بازیایی
کوک: چندش بازی چی، وای ولش کن
کوک از صورت ا.ت گرفت دوباره بوسیدتش
ا.ت ایندفعه چشماش رو بست و به بوسه کوک جواب داد
کوک بس نمیکرد
ا.ت:بسته دیگه
کوک: نمیخوام من خیلی وقته رویای چشیدن این لبای شیرین تر از بهشتت رو داشتم
کوک دوباره شروع کرد
ادمین مرد :)🐾
ا.ت: چی !
کوک ا.ت و رو هول داد رو تخت و روش خیمه زد
ا.ت:چیه
کوک تا لباش و گذاشت روی لبای ا.ت ا.ت کوک هول داد اونور
ا.ت: الان چه غلطی کردی
کوک:میخوام ببوسمت مشکلی داری؟
ا.ت تو خیلی ،.، میخوری
کوک:چی گفتی!🤯
ا.ت:وای خدایا نجاتم بده از دست این دو قطبی
کوک: دو.دو.دوقطبی ؟ 😨!!!!!!!!!
ا.ت: ها، چیه ، چرا اینطوری نگاه میکنی
کوک: یااااااه
سئوجون در رو یهو باز کرد
سئوجون : ا.ت😭
سئوجون رفت ا.ت رو بغل کرد
کوک با اون فیص کیوتش به ا.ت زل زده بود و داشت حسودی میکرد
کوک (روبه سوجون: یااااه، پابویا ا.ت رو ول کن ببینم
سوجون: خفه شو بابا
ا.ت : شماها خیلی صمیمی ین،چیزس بینتونه؟
سوجون: کوک داداش کوچیکه دیوونه منه
ا.ت:چه !😵
کوک: دیوونه، اوففف امروز شما دوتا کلا بهم توهین کردید
ا.ت: وایسا وایسا، یعنی الان شما دوتا بردارید
کوک:اوم
ا.ت:پس چرا سئوجون شده زیر دست تو
کوک:چون وقتی بچه بودم سوجون خیلی من و اذیت میکرد بابا تمام اموالش و زد به نام من
ا.ت:یعنی در اون حد ؟
کوک زخم سرش و به ا.تنشون داد
کوک:این و سئوجون با سنگ زده شکسته
ا.ت:اوه
کوک:خب بریم پس ادامه کارمون؟
ا.ت:(چشم غره به کوک )
کوک: سئوجون
سوجون: ها
کوک: ما داشتیم در بارهٔ چیز مهمی بحث میکردیم، خروس بی محل شدی؟
سئوجون: هع، پس من میرم
ا.ت: نههه، نرو
سئوجون: چرا ؟
ا.ت:من از این میترسم
سئوجون: چرا
ا.ت: عجیب تر شده
سئوجون:باز بهت آسیب رسونده؟!😡
ا.ت: نه
سوجون:کتکت زده؟
ا.ت :نه
سئوجون :خو پس چیه
کوک:هیچی ، پاشو برو
سوجون رفت
کوک: خب کجا بودیم
ا.ت :دوستم داری ؟🤨
کوک:نه
ا.ت: پس چته
کوک: عاشقتم
ا.ت: اَیی، اهل این چندش بازیایی
کوک: چندش بازی چی، وای ولش کن
کوک از صورت ا.ت گرفت دوباره بوسیدتش
ا.ت ایندفعه چشماش رو بست و به بوسه کوک جواب داد
کوک بس نمیکرد
ا.ت:بسته دیگه
کوک: نمیخوام من خیلی وقته رویای چشیدن این لبای شیرین تر از بهشتت رو داشتم
کوک دوباره شروع کرد
ادمین مرد :)🐾
۳.۱k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.