چند شب گذشته جونگ کوک همراه با دوست هاش مینگیو، اون وو و
چند شب گذشته جونگکوک همراه با دوستهاش مینگیو، اونوو و احتمالا یوگیوم، در رستورانی نزدیک به دانشگاه کنکوک باهم وقت گذروندن
کسی که توی رستوران کار میکرده، درمورد جونگکوک گفته:
« اون موقع من خیلی خسته و خوابآلود بودم، پس خودم رو با گوشیم سرگرم کردم ولی بعدش رئیسم دستور داد تا زود غذا برای مشتری آماده کنم.
وقتی به بیرون نگاه کردم و جونگکوک رو پشت میز دیدم، فکر کردم دارم خواب میبینم! بعدا با دقت بیشتری بهش نگاه کردم و متوجهی تتو و لبخند خرگوشی جونگکوک شدم. اون لحظه خیلی گیج شده بودم...
وقتی خواستم داد بکشم مدیر منو دید و پرسید که جونگکوکه؟
منم به لطف جونگکوک خواب از سرم پرید.
حدوداً دو ساعت طول کشید تا غذا بخورن و منم این مدت تحسینشون میکردم. حتی بهم لبخند هم زدن! خیلی شوکه شدم پس لبخندمو پنهان کردم...
جونگکوک تمام مدت کلاه مشکیرنگش رو سرش کرده بود، تیشرت همرنگ کلاهش هم تنش بود. موهاش هنوز هم مثل قبل بود...
مدیرم چون میدونست من طرفدار اونهام، بهم گفت تا باز غذا رو ببرم سر میزشون اما من خیلی عصبانی و هیجانزده بودم که یادم رفت سس و قیچی رو ببرم برای همین جونگکوک صدام کرد تا براشون ببرم.
هرازگاهی بهم لبخند میزدن و من اون لحظه به این فکر کردم که اگه بهشون نگاه کنم و لبخند بزنم ممکنه معذب بشن و راحت نباشن. جونگکوک واقعا زیبا و ارزشمنده، اون برای هر چیزی که میخواست لبخند میزد.
رئیسم وقتی دوربینها رو چک کرد متوجه شد که من تمام مدت لبخند روی لبهام بوده.
برای اینکه مزاحمشون نشم، درخواست امضا نکردم.»
کسی که توی رستوران کار میکرده، درمورد جونگکوک گفته:
« اون موقع من خیلی خسته و خوابآلود بودم، پس خودم رو با گوشیم سرگرم کردم ولی بعدش رئیسم دستور داد تا زود غذا برای مشتری آماده کنم.
وقتی به بیرون نگاه کردم و جونگکوک رو پشت میز دیدم، فکر کردم دارم خواب میبینم! بعدا با دقت بیشتری بهش نگاه کردم و متوجهی تتو و لبخند خرگوشی جونگکوک شدم. اون لحظه خیلی گیج شده بودم...
وقتی خواستم داد بکشم مدیر منو دید و پرسید که جونگکوکه؟
منم به لطف جونگکوک خواب از سرم پرید.
حدوداً دو ساعت طول کشید تا غذا بخورن و منم این مدت تحسینشون میکردم. حتی بهم لبخند هم زدن! خیلی شوکه شدم پس لبخندمو پنهان کردم...
جونگکوک تمام مدت کلاه مشکیرنگش رو سرش کرده بود، تیشرت همرنگ کلاهش هم تنش بود. موهاش هنوز هم مثل قبل بود...
مدیرم چون میدونست من طرفدار اونهام، بهم گفت تا باز غذا رو ببرم سر میزشون اما من خیلی عصبانی و هیجانزده بودم که یادم رفت سس و قیچی رو ببرم برای همین جونگکوک صدام کرد تا براشون ببرم.
هرازگاهی بهم لبخند میزدن و من اون لحظه به این فکر کردم که اگه بهشون نگاه کنم و لبخند بزنم ممکنه معذب بشن و راحت نباشن. جونگکوک واقعا زیبا و ارزشمنده، اون برای هر چیزی که میخواست لبخند میزد.
رئیسم وقتی دوربینها رو چک کرد متوجه شد که من تمام مدت لبخند روی لبهام بوده.
برای اینکه مزاحمشون نشم، درخواست امضا نکردم.»
۱.۶k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.