مجنون تر از من
♱ مجنـــــون تــــر از مــــن ♱
_ قسمت هفتم __ شروعی جدید _
× بعد از اون هم وقتی که ۱۶ سالم بود پدر و مادر ناتنین رو از دست دادم ، برادرم حتی نیومد خاکسپاری پدر و مادرش ، بی تجربه و بی پول بودم ، بعد از چند ماه تونستم برم اسپانیا ، بعدم تونستم یه کار پاره وقت پیدا کنم (*وارد سازمان شدم )
#اوووو، چه زندگی سختی داشتی
×دیگه سوختم و ساختم
# حالا بر عکس تو من از همون بچگی همه چی داشتم جز عشق از پدر ، پدرم از همون اول مثل یه تیکه یخ ، بی حس و سرد بود . گاهی شبا کتکم میزد و بیشتر شبا بدنم کبود و قرمز میشد
×...
#تنها کسی که بیشتر اوقات جلوی پدرم رو میگرفت و دوسم داشت ، جونگکوک بود . اون همیشه جلوی پدرم میومد تا از کتک زدن پدرم به من جلوگیری کنه و گاهی خودم کتک میخورد ، بااینکه من بزرگتر از جونگکوکم ، ولی اون بیشتر مراقبم بود 😅 ، شاید الان خیلیی سرد باشه ولی ته دلش یه قبل مهربون داره
خیلی بی عرضه بودم مگه نه ؟
×...
# کارا ؟ تو داری گریهههه میکنییییی
× هق هق
) بغلشمیکنه ) گریه نکن قربونت بشم
×هقققق
......
به اتاقم رسیدم از خستگی بیهوش شدم .
..... ۶:۴۵AM....
با صدای اشنایی چشماش رو باز کرد و به شخص روبروش نگاهی کرد
# کارا ؟ کارا بیدار شو باید بری
×هوممممم
و دوباره خوابید .. چند دقیقه گذشت که یهو بالشت به صورتش برخورد کرد
#مگه نمیگم بیدار شوووو ، دیرت مبشه هااا ، بعدش باید با جونگکوک در بیوفتی ، از من گفتن بود
×اههههه ، هاااا (خمیازه )
# بیا اشپزخونه ، منتظرم
به سمت حمام رفتم و یه دوش ۵ مینی گرفتم و اومدم بیرون و لباسامو که جینا بهم داده بود رو پوشیدم ( اسلاید دوم ) و موهامم بالا بستم و در اتاق رو باز کردم و قدم های تند و سنگینی برداشتم .....
خیلی خیلی ببخشید دیر شد ، دیروز نتونستم بزارم . فکر کنم دوشنبه نزارم چون مامانم احتمالا گوشیمو برداره 🥲. اگه نشد پنجشنبه پارت اضافی میزارم
_ قسمت هفتم __ شروعی جدید _
× بعد از اون هم وقتی که ۱۶ سالم بود پدر و مادر ناتنین رو از دست دادم ، برادرم حتی نیومد خاکسپاری پدر و مادرش ، بی تجربه و بی پول بودم ، بعد از چند ماه تونستم برم اسپانیا ، بعدم تونستم یه کار پاره وقت پیدا کنم (*وارد سازمان شدم )
#اوووو، چه زندگی سختی داشتی
×دیگه سوختم و ساختم
# حالا بر عکس تو من از همون بچگی همه چی داشتم جز عشق از پدر ، پدرم از همون اول مثل یه تیکه یخ ، بی حس و سرد بود . گاهی شبا کتکم میزد و بیشتر شبا بدنم کبود و قرمز میشد
×...
#تنها کسی که بیشتر اوقات جلوی پدرم رو میگرفت و دوسم داشت ، جونگکوک بود . اون همیشه جلوی پدرم میومد تا از کتک زدن پدرم به من جلوگیری کنه و گاهی خودم کتک میخورد ، بااینکه من بزرگتر از جونگکوکم ، ولی اون بیشتر مراقبم بود 😅 ، شاید الان خیلیی سرد باشه ولی ته دلش یه قبل مهربون داره
خیلی بی عرضه بودم مگه نه ؟
×...
# کارا ؟ تو داری گریهههه میکنییییی
× هق هق
) بغلشمیکنه ) گریه نکن قربونت بشم
×هقققق
......
به اتاقم رسیدم از خستگی بیهوش شدم .
..... ۶:۴۵AM....
با صدای اشنایی چشماش رو باز کرد و به شخص روبروش نگاهی کرد
# کارا ؟ کارا بیدار شو باید بری
×هوممممم
و دوباره خوابید .. چند دقیقه گذشت که یهو بالشت به صورتش برخورد کرد
#مگه نمیگم بیدار شوووو ، دیرت مبشه هااا ، بعدش باید با جونگکوک در بیوفتی ، از من گفتن بود
×اههههه ، هاااا (خمیازه )
# بیا اشپزخونه ، منتظرم
به سمت حمام رفتم و یه دوش ۵ مینی گرفتم و اومدم بیرون و لباسامو که جینا بهم داده بود رو پوشیدم ( اسلاید دوم ) و موهامم بالا بستم و در اتاق رو باز کردم و قدم های تند و سنگینی برداشتم .....
خیلی خیلی ببخشید دیر شد ، دیروز نتونستم بزارم . فکر کنم دوشنبه نزارم چون مامانم احتمالا گوشیمو برداره 🥲. اگه نشد پنجشنبه پارت اضافی میزارم
- ۳.۹k
- ۲۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط