بچه ها رفتند تو و برگشتند

بچه ها رفتند تو و برگشتند،
بی بی زینب دید خرابند،
چی شد مادر،
سرشون رو انداختند پایین،
گفتند:مادر دایی راضی نمیشه.
راضی نمیشه!چطور؟
دست بچه ها رو گرفت اومد تو خیمه ی ابی عبدالله،
صدا زد،
من و تو یه قرارایی با هم داشتیم،
چه طور وقتی نوبت اکبر میشه،
فوری میگی برو،
وقتی نوبت قاسم میشه،
ولو سخت راضی میشی،
حالا که نوبت من شده،
نه تو کار میاری،
باشه حسین،
نمی دونید چقدر حسین گریه کرد.
نگاه به قدشون کن
ببین مرد نبردند
می خوان مثل خود من
دور سرت بگردند
زینب نشست کف خیمه:
حسین غریب مادر،حسین غریب مادر.....
حسین
بذار فدای اکبرت شن
غرق به خون برابرت شن
تا افتخار خواهرت شن
حسین
قول میدم این گل های زیبام
اگه برن از جلو چشمام
از خیمه ام بیرون نمیآم
حسین
همه ذکر و فکر زینب حسینه
غصه نخور غریبی
فدای نیم نگاهت
من و دوتا جوونم
اینجا میشیم سپاهت
می خوام دو یاس پرپر
میون گلزارت شن
بذار بلاگردون
چشم علمدارت شن
دیدگاه ها (۲)

خنچه حضرت قاسم تو کوچمونhttp://www.farsnews.com/newstext.php...

اسمش «فاطمه ی کلابیه» بوده – آقا دید بغض کرده فاطمه ی کلابیه...

یه زینبی میگیم،یه زینبی میشنویم،مشهوره،محال ممکن بود،زینب بخ...

حر برای نجات دنیا و سعادت خودش در صحنه کربلا به امام حسین(ع)...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط