مهم××××⬜ جای شخصیت مرده و ا/ت جای شخصیت زن
عشق اجباری_______p1
میخوام با به پسری ازدواج کنم که تاحالا ندیدمش...
خانواده پولداری داشتیم...
و مامان بابام زندگی خوبی داشتن...
و از اون روز لعنتی که کل زندگی منو بهم ریخت...
چرا باید منه۱۶ ساله با یه پسری که حتی اسمشو نمیدونم ازدواج کنم حتی سنس رو هم نمیدونم....
فلش بک...
+بابا واقعا دلت میاد اینکارو با من کنی...
«همینی که هست ا/ت اقای کیم در حق من لطف زیادی کرده و در عوضش دخترم رو خواسته
+مامان تو یه چیزی بگو
«مامانت چی بگه...هااا
«اونا خانواده مهمی هستن پولدارن عروسشون بشی خیلی خوشبخت میشی
+بابا مگه من الان زندگی خوبی ندارم ترو خدا بابا من بمیرم نکن....
&دخترم بابات کار خودشو کرده
+نه مامان
«حرف نزن ا/ت
+چرا آخه شما دارین زندگی منو دستی دستی خراب میکنین...
.....»
+بابا جونم لطفاً
پایان فلش بک...
....................................................................................
اولین روزی که داشتم همراه بابام به شرکت آقای کیم میرفتم تا منو دید گفت این دختر حتماً باید عروس من بشه.....
که بابام خندید گفت:
«شاید....
=معلومه که باید عروس من بشه
«ببنیم قسمت چی میشه
=ا/ت کوچولو دوست داری عروس خانواده ما بشی
+عامم...نمیدونم هرچی بابام گفت بابام بدیه منو نمیخواد
=اوهووو دختر با ادبی داری افرین هیون خوب تربیتش کردی....
«ممنونم... آقای کیم
توی همین فکرا بودم که مامانم بلند صدام کرد
&ا/تتتتت کجاییی
+بله مامان
& کجایی ۳ بار تا الان صدات کردم
+ببخشید تو فکر بودم
&چه فکری
+همون روزی که بابا منو همراه خودش برد شرکت کیم
&ولش کن دیگه بابات کار خودشو کرده
+مامان اگه با اون پسری که نمیشناسمش ازدواج کنم دیگه هیچوقت نمیبخشمتون
&ا/ت من مامانتم درست صحبت کن
لایک کنید....🙂
میخوام با به پسری ازدواج کنم که تاحالا ندیدمش...
خانواده پولداری داشتیم...
و مامان بابام زندگی خوبی داشتن...
و از اون روز لعنتی که کل زندگی منو بهم ریخت...
چرا باید منه۱۶ ساله با یه پسری که حتی اسمشو نمیدونم ازدواج کنم حتی سنس رو هم نمیدونم....
فلش بک...
+بابا واقعا دلت میاد اینکارو با من کنی...
«همینی که هست ا/ت اقای کیم در حق من لطف زیادی کرده و در عوضش دخترم رو خواسته
+مامان تو یه چیزی بگو
«مامانت چی بگه...هااا
«اونا خانواده مهمی هستن پولدارن عروسشون بشی خیلی خوشبخت میشی
+بابا مگه من الان زندگی خوبی ندارم ترو خدا بابا من بمیرم نکن....
&دخترم بابات کار خودشو کرده
+نه مامان
«حرف نزن ا/ت
+چرا آخه شما دارین زندگی منو دستی دستی خراب میکنین...
.....»
+بابا جونم لطفاً
پایان فلش بک...
....................................................................................
اولین روزی که داشتم همراه بابام به شرکت آقای کیم میرفتم تا منو دید گفت این دختر حتماً باید عروس من بشه.....
که بابام خندید گفت:
«شاید....
=معلومه که باید عروس من بشه
«ببنیم قسمت چی میشه
=ا/ت کوچولو دوست داری عروس خانواده ما بشی
+عامم...نمیدونم هرچی بابام گفت بابام بدیه منو نمیخواد
=اوهووو دختر با ادبی داری افرین هیون خوب تربیتش کردی....
«ممنونم... آقای کیم
توی همین فکرا بودم که مامانم بلند صدام کرد
&ا/تتتتت کجاییی
+بله مامان
& کجایی ۳ بار تا الان صدات کردم
+ببخشید تو فکر بودم
&چه فکری
+همون روزی که بابا منو همراه خودش برد شرکت کیم
&ولش کن دیگه بابات کار خودشو کرده
+مامان اگه با اون پسری که نمیشناسمش ازدواج کنم دیگه هیچوقت نمیبخشمتون
&ا/ت من مامانتم درست صحبت کن
لایک کنید....🙂
۶.۲k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.