𝓟𝓪𝓻𝓽 38 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 38 ☕🪶
نشستم رو صندلی تو آشپزخونه و منتظر موندم تا بیاد
..........
بعد از 30 دقیقه بلاخره اومد بلند شدم از تو جیبش قرصارو دراورد
جاناتان : اوردم
ازش گرفتم تو تا ورق بود
2 تا دونه قرص دراوردم و یه لیوان آب ریختم خواستم بخورم که دستمو گرفت
جاناتان : 2 تا زیاد نیست؟
ا/ت : نه 1 دونه خیلی کمه
دستمو ول کرد هردوشو با یه لیوان آب خوردم حالا خیالم راحت شد بهش بهش نگاه کردم
ا/ت : خیلی ازت ممنونم
جاناتان : ا/ت خیلی اذیتت میکنه؟
ا/ت : نه مهم نیست
رفتم بغلش کردم
ا/ت : خیلی ممنونم
اونم متقابلا بغلم کرد
جاناتان : خواهش میکنم هر کاری داشتی بهم بگو باشه؟
لبخند زدم
ا/ت : باشه
صداش کردن ازش جدا شدم
جاناتان : من باید برم
ا/ت : باشه موفق باشی
لبخند زد
جاناتان : مرسی
رفتش قرصارو تو آستینم قایم کردم و از آشپزخونه رفتم بیرون از پله ها بالا رفتم و به سمت اتاق راهی شدم
وقتی رسیدم درو باز کردم هنوزم خواب بود به ساعت نگاه کردم 4:35 دقیقه بود
حالا این قرصارو کجا بزارم که آرمین نبینه چشمم خورد به زیر کمد یکم جا داره که این قرصا زیرش جا بشن رفتم سمتش و نشستم رو زمین گزاشتمشون اون زیر بلند شدم و ازش دور شدم نگاه کردم معلوم نبود... خوبه
تهیونگ ویو
از خواب ببدار شدم نفهمیدم کی خوابم برده بود از سرجام بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم چشمم افتاد به دستمال گردن ا/ت رو تخت افتاده بود برداشتمش و گزاشتمش تو جیبم و رفتم بیرون این مرتیکه هم بود رفتم سمت در و بازش کردم خواستم برم بیرون که دیدم پشت سرمه
تهیونگ : نکنه بیرون رفتنم جرمه
مرده : نه آقا
تهیونگ : خوبه
درو باز کردم و رفتم بیرون اونم اومد
تهیونگ : تو کجا میای!؟
مرده : من هر جا برید باهاتون میام
تهیونگ : لازم نکرده برو خونه
مرده : نه آقا میران دستور دادن هر جا میرید منم باهاتون بیام
عجب گیری کردما
تهیونگ : منم میگم گمشو تو خونه
مرده : متاسفم نمیتونم
عصبی شدم و تند تند راه رفتم اونم دنبالم میومد
رفتم داخل یه کوچه و دوییدم دنبالم میومد
مرده : لطفا انقدر تند ندویید
آخر کوچه پیچیدم سمت راست و وارد یه کوچه دیگه شدم سریع فرار کردم تا منو گم کنه رسیدم به خیابون سریع یه تاکسی گرفتم و سوار شدم هنوز بهم نرسیده بود
تهیونگ : لطفا سریع تر برید
سرعتشو بیشتر کرد آخیش بلاخره از دستش راحت شدم
راننده : کجا میرید آقا؟
تهیونگ : میرم نزدیک ترین فرودگاه
راننده : چشم
فکر کردن میتونن منو اینجا نگه دارن هه ( پوزخند )
.............
بلاخره رسید پیاده شدم چی؟ امکان نداره این چجوری اومد اینجا اومد سمتم
مرده : آقا چرا از دست من فرار میکنید؟
تهیونگ : تو چجوری اومدی اینجا
مرده : با ماشینم سرعت ماشینم از تاکسی خیلی بیشتره و در ضمن چون اینجا تنها فرودگاه این منطقه هست پس همینجا میومدین
لعنتی این چرا ول کن من نیست
مرده : بیاید بریم از اینجا آقا
تهیونگ : میخوام برگردم
مرده : نمیشه آقا
چاره ای نیست یه مشت زدم تو صورتش که پخش زمین شد سریع رفتم تو فرودگاه شلوغ بود رفتم لابه لای مردم تا منو نبینه رفتم سمت بادجه ای که بلیط میداد مردمو کنار زدم
تهیونگ : لطفا بزارید من برم دیرم شده
اونا هم رفتن کنار تا من برم
رفتم جلوی بادجه
تهیونگ : یه بلیط برای کره میخواستم
منشی : متاسفم ولی هواپیما داره حرکت میکنه
تهیونگ : لطفا هر چقدر باشه پولشو میدم فقط منم سوار اون هواپیما کنید
منشی : صبر کنید من به رییسم خبر بدم
تهیونگ : من وقت ندارم لطفا
منشی :.... باشه
زنگ زد به هواپیما و گفت که حرکت نکنه
منشی : پاسپورتتونو میتونم ببینم
با خودم اورده بودم بهش نشون دادم مبلغو بهم گفت بهش دادم و بلیطو گرفتم و رفتم سمت هواپیما نگهبانا همراهیم کردن بلاخره میتونم برگردم
از پله های هواپیما رفتم بالا و سوار شدم یه نفس عمیق کشیدم و با لبخند به بیرون نگاه کردم نمیتونن منو اینجا نگه دارن
هواپیما پرواز کرد کرده رو از اینجا دیدم نگهبانا گرفته بودنش و این داد میزد براش دست تکون دادم دیگه هواپیما رفت بالا و دیگه ندیدمش
نشستم رو صندلی تو آشپزخونه و منتظر موندم تا بیاد
..........
بعد از 30 دقیقه بلاخره اومد بلند شدم از تو جیبش قرصارو دراورد
جاناتان : اوردم
ازش گرفتم تو تا ورق بود
2 تا دونه قرص دراوردم و یه لیوان آب ریختم خواستم بخورم که دستمو گرفت
جاناتان : 2 تا زیاد نیست؟
ا/ت : نه 1 دونه خیلی کمه
دستمو ول کرد هردوشو با یه لیوان آب خوردم حالا خیالم راحت شد بهش بهش نگاه کردم
ا/ت : خیلی ازت ممنونم
جاناتان : ا/ت خیلی اذیتت میکنه؟
ا/ت : نه مهم نیست
رفتم بغلش کردم
ا/ت : خیلی ممنونم
اونم متقابلا بغلم کرد
جاناتان : خواهش میکنم هر کاری داشتی بهم بگو باشه؟
لبخند زدم
ا/ت : باشه
صداش کردن ازش جدا شدم
جاناتان : من باید برم
ا/ت : باشه موفق باشی
لبخند زد
جاناتان : مرسی
رفتش قرصارو تو آستینم قایم کردم و از آشپزخونه رفتم بیرون از پله ها بالا رفتم و به سمت اتاق راهی شدم
وقتی رسیدم درو باز کردم هنوزم خواب بود به ساعت نگاه کردم 4:35 دقیقه بود
حالا این قرصارو کجا بزارم که آرمین نبینه چشمم خورد به زیر کمد یکم جا داره که این قرصا زیرش جا بشن رفتم سمتش و نشستم رو زمین گزاشتمشون اون زیر بلند شدم و ازش دور شدم نگاه کردم معلوم نبود... خوبه
تهیونگ ویو
از خواب ببدار شدم نفهمیدم کی خوابم برده بود از سرجام بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم چشمم افتاد به دستمال گردن ا/ت رو تخت افتاده بود برداشتمش و گزاشتمش تو جیبم و رفتم بیرون این مرتیکه هم بود رفتم سمت در و بازش کردم خواستم برم بیرون که دیدم پشت سرمه
تهیونگ : نکنه بیرون رفتنم جرمه
مرده : نه آقا
تهیونگ : خوبه
درو باز کردم و رفتم بیرون اونم اومد
تهیونگ : تو کجا میای!؟
مرده : من هر جا برید باهاتون میام
تهیونگ : لازم نکرده برو خونه
مرده : نه آقا میران دستور دادن هر جا میرید منم باهاتون بیام
عجب گیری کردما
تهیونگ : منم میگم گمشو تو خونه
مرده : متاسفم نمیتونم
عصبی شدم و تند تند راه رفتم اونم دنبالم میومد
رفتم داخل یه کوچه و دوییدم دنبالم میومد
مرده : لطفا انقدر تند ندویید
آخر کوچه پیچیدم سمت راست و وارد یه کوچه دیگه شدم سریع فرار کردم تا منو گم کنه رسیدم به خیابون سریع یه تاکسی گرفتم و سوار شدم هنوز بهم نرسیده بود
تهیونگ : لطفا سریع تر برید
سرعتشو بیشتر کرد آخیش بلاخره از دستش راحت شدم
راننده : کجا میرید آقا؟
تهیونگ : میرم نزدیک ترین فرودگاه
راننده : چشم
فکر کردن میتونن منو اینجا نگه دارن هه ( پوزخند )
.............
بلاخره رسید پیاده شدم چی؟ امکان نداره این چجوری اومد اینجا اومد سمتم
مرده : آقا چرا از دست من فرار میکنید؟
تهیونگ : تو چجوری اومدی اینجا
مرده : با ماشینم سرعت ماشینم از تاکسی خیلی بیشتره و در ضمن چون اینجا تنها فرودگاه این منطقه هست پس همینجا میومدین
لعنتی این چرا ول کن من نیست
مرده : بیاید بریم از اینجا آقا
تهیونگ : میخوام برگردم
مرده : نمیشه آقا
چاره ای نیست یه مشت زدم تو صورتش که پخش زمین شد سریع رفتم تو فرودگاه شلوغ بود رفتم لابه لای مردم تا منو نبینه رفتم سمت بادجه ای که بلیط میداد مردمو کنار زدم
تهیونگ : لطفا بزارید من برم دیرم شده
اونا هم رفتن کنار تا من برم
رفتم جلوی بادجه
تهیونگ : یه بلیط برای کره میخواستم
منشی : متاسفم ولی هواپیما داره حرکت میکنه
تهیونگ : لطفا هر چقدر باشه پولشو میدم فقط منم سوار اون هواپیما کنید
منشی : صبر کنید من به رییسم خبر بدم
تهیونگ : من وقت ندارم لطفا
منشی :.... باشه
زنگ زد به هواپیما و گفت که حرکت نکنه
منشی : پاسپورتتونو میتونم ببینم
با خودم اورده بودم بهش نشون دادم مبلغو بهم گفت بهش دادم و بلیطو گرفتم و رفتم سمت هواپیما نگهبانا همراهیم کردن بلاخره میتونم برگردم
از پله های هواپیما رفتم بالا و سوار شدم یه نفس عمیق کشیدم و با لبخند به بیرون نگاه کردم نمیتونن منو اینجا نگه دارن
هواپیما پرواز کرد کرده رو از اینجا دیدم نگهبانا گرفته بودنش و این داد میزد براش دست تکون دادم دیگه هواپیما رفت بالا و دیگه ندیدمش
۷۴.۱k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.