𝓟𝓪𝓻𝓽 37 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 37 ☕🪶
امشب دلم گرفته حالم خوب نیست قلبم درد میگیره البته بعد از اینکه از ا/ت دور شدم این وضع هر شبمه دستمال گردنو بو کشیدم بوی ا/تو میداد بهم آرامش میداد با خودم زمزمه کردم
تهیونگ : ای کاش پیشم بودی ا/ت.. ای کاش
ا/ت ویو
بازومو محکم گرفته بود و به سمت اتاق خواب میبرد
ا/ت : اشتباه کردم... دیگه.. دیگه تکرار.. نمیکنم
آرمین : دهنتو ببند ا/ت دهنتو ببند ایندفعه دیگه عین دفعه های قبل نمیبخشمت میدونی که چقدر از دروغ بدم میاد
میکشوندم
درو باز کرد و پرتم کرد داخل
آرمین : دیگه بسه چرا نمیخوای آدم بشی( با داد )
ا/ت : اشتباه ... کردم
اشکام بند نمیومد
آرمین : الان بهت نشون میدم
کمربندشو باز کرد انداختش یه کنار رفت سراغ دکمه های لباسش بلند شدم خواستم فرار کنم که گرفتم
آرمین : باید قبل از اینکه این کارو کنی فکرشو میکردی
هولم داد پام گیر کرد به تخت و افتادم روش ، خواستم بلندشم که روم خیمه زد
آرمین : دیگه هر چی من بگمه ا/ت پس دهنتو میبندی
دستشو برد پشت لباسم و بندشو دراورد...........
.............
تا خود صبح چشم رو هم نزاشتم بی صدا اشک میریختم مگه من چیکار کردم که اینطوری شد سرمو برگردوندم بهش نگاه کردم خواب بود دستاشو دورم حلقه کرده بود آروم بازش کردم که خودش تو خواب ازم دور شد به ساعت نگاه کردم ساعت 4 صبح بود
بلند شدم رفتم سمت حموم یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون هنوز خواب بود رفتم سمت کمد و یه لباس بافت سفید و شلوار لی تنگ مشکی پوشیدم موهامو شونه کردم و رفتم بیرون فقط یه نفر میتونست بهم کمک کنه و بهش اعتماد کنم رفتم سمت در ورودی دیدمش یکی از نگهبانا کنارش بود دستمو گذاشتم رو شونش
برگشت سمتم منو که دید تعجب کرد
ا/ت : میشه یه لحظه بیاید؟
سرشو به معنی باشه تکون داد رفتم داخل خونه اونم اومد وقتی مطمعن شدم اون یکی نگهبان حواسش نیست دستشو گرفتم و بردمش تو آشپزخونه
جاناتان : چیزی شده ا/ت؟ حالت خوبه؟
ا/ت : خوبم...ازت یه چیزی میخوام جاناتان
جاناتان : چی؟ هر چی باشه انجام میدم
ا/ت : من جز تو کسی رو تو این خونه ندارم تنها امیدم تویی
جاناتان : چیزی شده؟
ا/ت : من میخوام برام یه...چیزی بگیری
جاناتان : چی؟
ا/ت : .....
جاناتان : ا/ت نمیخواد خجالت بکشی بگو
ا/ت : قرص چیز ... قرص زد بارداری میخوام
تعجب کرد به زمین خیره شدم
جاناتان : ا/ت تو مطمعنی؟ من برات میخرم ولی تو مطمعنی؟
ا/ت : آره مطمعنم
جاناتان : اون...باهات این کارو کرده؟
سرمو پایین گرفتم
خودش فهمید بغلم کرد خیلی بزرگ بود توی بغلش گم میشدم منم بغلش کردم هر چند خیلی تو بغلش کوچیک بودم و دیده نمیشدم به هر حال اون یه نگهبان بود
ا/ت : ازت ممنونم
جاناتان : من که کاری نمیکنم الان برات میگیریم میارم همینجا میمونی؟
ا/ت : آره
از هم جدا شدیم
جاناتان : پس همینجا منتظرم باش
سرمو به معنی باشه تکون دادم من فقط جاناتانو داشتم چند روز پیش وقتی داشتم وسایلو جابه جا میکردم کمکم کرد اونطوری باهم دوست شدیم اونم چون پدرش قبلا پیش آریان کار میکرده مجبور شده اینجا بمونه و اونم راه پدرشو پیش ببره خودش گفت که از آرمین خوشش نمیاد اونطوری بود که فهمیدم یکی تو این خونه با من همدرده جالب اینجاس که خیلی هم مهربونه
نشستم رو صندلی تو آشپزخونه و منتظر موندم تا بیاد
امشب دلم گرفته حالم خوب نیست قلبم درد میگیره البته بعد از اینکه از ا/ت دور شدم این وضع هر شبمه دستمال گردنو بو کشیدم بوی ا/تو میداد بهم آرامش میداد با خودم زمزمه کردم
تهیونگ : ای کاش پیشم بودی ا/ت.. ای کاش
ا/ت ویو
بازومو محکم گرفته بود و به سمت اتاق خواب میبرد
ا/ت : اشتباه کردم... دیگه.. دیگه تکرار.. نمیکنم
آرمین : دهنتو ببند ا/ت دهنتو ببند ایندفعه دیگه عین دفعه های قبل نمیبخشمت میدونی که چقدر از دروغ بدم میاد
میکشوندم
درو باز کرد و پرتم کرد داخل
آرمین : دیگه بسه چرا نمیخوای آدم بشی( با داد )
ا/ت : اشتباه ... کردم
اشکام بند نمیومد
آرمین : الان بهت نشون میدم
کمربندشو باز کرد انداختش یه کنار رفت سراغ دکمه های لباسش بلند شدم خواستم فرار کنم که گرفتم
آرمین : باید قبل از اینکه این کارو کنی فکرشو میکردی
هولم داد پام گیر کرد به تخت و افتادم روش ، خواستم بلندشم که روم خیمه زد
آرمین : دیگه هر چی من بگمه ا/ت پس دهنتو میبندی
دستشو برد پشت لباسم و بندشو دراورد...........
.............
تا خود صبح چشم رو هم نزاشتم بی صدا اشک میریختم مگه من چیکار کردم که اینطوری شد سرمو برگردوندم بهش نگاه کردم خواب بود دستاشو دورم حلقه کرده بود آروم بازش کردم که خودش تو خواب ازم دور شد به ساعت نگاه کردم ساعت 4 صبح بود
بلند شدم رفتم سمت حموم یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون هنوز خواب بود رفتم سمت کمد و یه لباس بافت سفید و شلوار لی تنگ مشکی پوشیدم موهامو شونه کردم و رفتم بیرون فقط یه نفر میتونست بهم کمک کنه و بهش اعتماد کنم رفتم سمت در ورودی دیدمش یکی از نگهبانا کنارش بود دستمو گذاشتم رو شونش
برگشت سمتم منو که دید تعجب کرد
ا/ت : میشه یه لحظه بیاید؟
سرشو به معنی باشه تکون داد رفتم داخل خونه اونم اومد وقتی مطمعن شدم اون یکی نگهبان حواسش نیست دستشو گرفتم و بردمش تو آشپزخونه
جاناتان : چیزی شده ا/ت؟ حالت خوبه؟
ا/ت : خوبم...ازت یه چیزی میخوام جاناتان
جاناتان : چی؟ هر چی باشه انجام میدم
ا/ت : من جز تو کسی رو تو این خونه ندارم تنها امیدم تویی
جاناتان : چیزی شده؟
ا/ت : من میخوام برام یه...چیزی بگیری
جاناتان : چی؟
ا/ت : .....
جاناتان : ا/ت نمیخواد خجالت بکشی بگو
ا/ت : قرص چیز ... قرص زد بارداری میخوام
تعجب کرد به زمین خیره شدم
جاناتان : ا/ت تو مطمعنی؟ من برات میخرم ولی تو مطمعنی؟
ا/ت : آره مطمعنم
جاناتان : اون...باهات این کارو کرده؟
سرمو پایین گرفتم
خودش فهمید بغلم کرد خیلی بزرگ بود توی بغلش گم میشدم منم بغلش کردم هر چند خیلی تو بغلش کوچیک بودم و دیده نمیشدم به هر حال اون یه نگهبان بود
ا/ت : ازت ممنونم
جاناتان : من که کاری نمیکنم الان برات میگیریم میارم همینجا میمونی؟
ا/ت : آره
از هم جدا شدیم
جاناتان : پس همینجا منتظرم باش
سرمو به معنی باشه تکون دادم من فقط جاناتانو داشتم چند روز پیش وقتی داشتم وسایلو جابه جا میکردم کمکم کرد اونطوری باهم دوست شدیم اونم چون پدرش قبلا پیش آریان کار میکرده مجبور شده اینجا بمونه و اونم راه پدرشو پیش ببره خودش گفت که از آرمین خوشش نمیاد اونطوری بود که فهمیدم یکی تو این خونه با من همدرده جالب اینجاس که خیلی هم مهربونه
نشستم رو صندلی تو آشپزخونه و منتظر موندم تا بیاد
۱۱۵.۴k
۲۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.