p 60 🩸

ویو یوری سا :
داشتم آماده میشدم که یهو یاد تام افتادم تام برای یه سفره کاری رفته امریکا .... تام یکی از عضو خانواده ماست بعد مرگ پدرم تام مراقب ما بود .... خیلی دوست داشتم الان با هامون بیاد پیش عمو .... بهش زنگ زدم ....
تام : الو ....
یوری : سلام تام ....
تام : خوبی یوری ...
یوری : خوبم کارها چطوری پیش میره ....
تام : خیالت تخت عالی .... شنیدم داری میری خونه مونبین ... با هم آشتی کردید ....
یوری : او خبر ها چقدرزوذ میرسه .... اره گفتم دیگه کشش ندم ....
تام : اره یومی گفت .... یوری سا خوب کاری کردی دختر ....
یوری : کیه برمیگردی ....
تام : کار هام تموم بشه ....
یوری : باشه پس به کارت برس فعلا ....
تام ؛ خوشبگذره فعلا ...
بعد گوشی رو غط کردم ....
رفتم بیرون ....
یه لباس ساده پوشیده بودم با یه پیراهن مشکی با یه شلوار مشکی ....مو هامو هم باز گذاشتم و از جلو حالت داده بودم ... بنظرم که اوکی بود .... رفتم پایین .... چه عجب که یومی آماده بود .... کلا قرمز ....
جین : ت هم تعجب کردی نه ...
لب هامو جمع کردم ....
یوری : اوهوم ...
یومی : میدونم دارید از خوشگلی من میگید ....
جین : اره اره صد در صد ... اعتماد به کهکشان ....
یوری : نه ابجی قشنگم خوشگل شدی بزار اینو ....
جین : آدم فروش ....
یومی : وای ممنونم قشنگم ت هم شیک شدی ...
یومی یه لباس قرمز پوشیده بود ... که دامن کوتاهی داشت بهش واقعا میومد .... کفش پاشنه دار با رنگ مشکی ... موهاشون نیم باز بسته بود .... با یه رژ قرمز ....
جین : خو بریم دیر نشه ....
یوری : بریم ....
رفتیم به سمت ماشینمون .... راننده در رو برامو باز کرد نشستیم .....
ویو جونگ کوک :
همه جا پر مهمون بود کامل شبی یه پارتی بود ایول بابا چه کرده پدر ما ..... جسیکا پیداش نبود .... رفتم توی اتاقش داشت مو هاشو درست می‌کرد جلو اینه ....
جونگ کوک : اواو .... مغرور ما رو باش چه میکنه ....
جسیکا : ومدی زهرتو رو من بریزی ها نمیتونی چون ازت راز دارم ....
جونگ کوک : راز منو بابام هم میدونه میخای دیگه به کی بگی ....
جسیکا : ای بابا انگار یادت رفته شخصیت اصلی داستان .... ( یوری سا )
جونگ کوک : ت همچین کاری نمیکنی ....
جسیکا : بترس از من ....
جونگ کوک : گگگگگگ
جسیکا : همه ومدن ....
جونگ کوک : اوهوم ..... بریم دیگه ...
جسیکا : بریم .....
وقتی از در اون ور شدم یوری سا رو دیدم .... که داشت با بابام حرف میزد میخندید ....
گونش پر از خنده بود .... خیلی خوشگل شده بود .... دلم یه لحظه از تپیدن وایساد ....حس کردم قلب ندارم اووووف
جونگ کوک : جسی قرص قلب داری ....
جسیکا منظورمو متوجه شد .... با لبخند گفت ....
جسیکا : نه متاسفانه ....
داشتم از نگاه کردنش لذت میبردم که یه دفع یومی رو دیدم که خنده از روی لبم ومد پایین ....
جسیکا : هنوزم قرص قلب میخایی ....
جونگ کوک : نوچ قرص عصاب....
جسیکا یهویی خندید .....
جونگ کوک گیر اوردی ما رو نخند ....:
جسیکا : باشه باشه نمیخندم بریم پیششون ....
جسیکا کامل از گذشته من میفهمید .... منظورم با یومی بودن.....
دیدگاه ها (۲)

p61🩸

p62🩸

تولدت با کلی دنیا ارزو مبارک 🫀

تولد انتقام 🩸

هرزه ی حکومتی پارت ۲که کوک بلند شد و.... رفت سمت ا/ت ونشست ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط