این چه عشقیه پارت11
این چه عشقیه پارت11
ویو بنگ چان همین طور که داشتم با موهای هانا بازی میکدوم و نگاش میکروم متوجه شدپ که چهار تا نخ سفید تو موهاش داره
ـ هانا؟
هاناـ جونم؟
ـ چهار تا نخ سفید تو موهاته
هانا ـ پیر شدم
ـ اما 25 سالته چه جور پیر شدی؟
هانا ـ یه جا خونده بودم که ادما 25 سالگی میمیرند اما تا 75 سالگی خاکشون نمیکنن
ـ هرچند فک کنم ارثیه
هانا ـ یعنی از مامان بزرگ خدا بیامرز ارث مو سفید بردم؟
ـ ممکنه
هانا ـ خسته بریم خونه؟
ـ بریم
پاشدیم و رفتیم خونه
ـــــ فلش بک به ساعت هشت ـــــ
ویو هانا
تو حیاط بودم نگای اسمون میکردم همه جارو ابر گرفته بود هوا سرد بود هعی سرفه میکردم
اجوماـ دخترم بیا شام
ـ باشه الان میام
رفتپ داخل بنگ چان رو صدا زدم اومد سر میز
بنگ چان داشت میخورد اما اشتها نداشتم و با غذام بازی میکردم
بنگ چان ـ نونا چرا نمیخوری؟
ـ اشتها ندارم
بنگ چان ـ اینجوری که نمیتونی تا فردا پیش بری بخور
ـ اصلا دلم نمیکشه
بنگ چان ـ بیا اینجا کنار دستم
رفتم کنار دستش نشستم که مث بچه کوچیکا غذا میکرد تو دهنم
نم میخوردم نوبه ی خواب بود داشتم مسواک میزدم که صدای رعد و برق شنیدم دیدم که بارون تندی داره از اسمون میاد مسواک زدم و رفتم رو تخت دیدم با این حال مامان نتونه بیاد برقا رو خاموش کردم پتو دادم رکم چشمامو بستم
صدای رعد و برق نمیزاشت بخوابم برای همین بالشتمو برداشتم رفتم پیش بنگ چان دیدم که تیشرت تنش نیست پتو داده روشو خوابیده
ـ بنگ چان؟
بنگ چان ـ هان؟*با صدای خیلی خیلی اروم*
ـ بنگ چان؟
بنگ چان ـ هان چیه؟
ـ از صدای رعد و برق خوابم نمیبره...
بنگ چان ـ میخوای اینجا بخوابی؟
ـ اوهوم
بنگ چان ـ فقط تیشرت تنم نیس مشکلی نداری؟
ـ نه مشکلی ندارم
بنگ چان ـ پس بیا بخواب *دستاشو به معنیه بغل باز میکنه*
رفتم تو بغل بنگ چان نمی دونم چه جدری خوابم برد
ویو بنگ چان
دیدم هانا سریع خوابید هنوزم از رعد و برق میترسه چه ابجی کوچیکه ای دارم من هانا رو بغلش کردم و خوابیدم
ساعت چهار صبح با حس گرما از خواب پاشدم هنوز بارون میومد یه نگاهی به هانا کردم و دیدم صورتش زرد زرده و عرق کرده دستمو گذاشتم رو پیشونیش
خیلی داغ بود مث اینکه دیشب سرما خورده و تب کرده تیشرتمو تنم کردم پنجره رو نمه باز کردم دستمو بردم بیرون خوب که خیس شد دستمو گذاشتم روی پیشونیش (تخت بنگ چان کنار پنجرس)
ـ اگه مامان بابا بفهمن دختر دردونشون یرما خورده پوست کلمو میکنن
هانا ـ اوماااا*با صدای اروم و گریون*
ـ اوما میاد
دیدم فایده ای نداره تبش پایین نمیادپنجره رو بستم رفتم تو اشپز خونه یه مارچه خیس کردم رفتم پیش هانا و گذاشتم روی پیشونیش نمیدونم چه جوری خوابم برد
"فردا صبح"
ویو هانا
ویو بنگ چان همین طور که داشتم با موهای هانا بازی میکدوم و نگاش میکروم متوجه شدپ که چهار تا نخ سفید تو موهاش داره
ـ هانا؟
هاناـ جونم؟
ـ چهار تا نخ سفید تو موهاته
هانا ـ پیر شدم
ـ اما 25 سالته چه جور پیر شدی؟
هانا ـ یه جا خونده بودم که ادما 25 سالگی میمیرند اما تا 75 سالگی خاکشون نمیکنن
ـ هرچند فک کنم ارثیه
هانا ـ یعنی از مامان بزرگ خدا بیامرز ارث مو سفید بردم؟
ـ ممکنه
هانا ـ خسته بریم خونه؟
ـ بریم
پاشدیم و رفتیم خونه
ـــــ فلش بک به ساعت هشت ـــــ
ویو هانا
تو حیاط بودم نگای اسمون میکردم همه جارو ابر گرفته بود هوا سرد بود هعی سرفه میکردم
اجوماـ دخترم بیا شام
ـ باشه الان میام
رفتپ داخل بنگ چان رو صدا زدم اومد سر میز
بنگ چان داشت میخورد اما اشتها نداشتم و با غذام بازی میکردم
بنگ چان ـ نونا چرا نمیخوری؟
ـ اشتها ندارم
بنگ چان ـ اینجوری که نمیتونی تا فردا پیش بری بخور
ـ اصلا دلم نمیکشه
بنگ چان ـ بیا اینجا کنار دستم
رفتم کنار دستش نشستم که مث بچه کوچیکا غذا میکرد تو دهنم
نم میخوردم نوبه ی خواب بود داشتم مسواک میزدم که صدای رعد و برق شنیدم دیدم که بارون تندی داره از اسمون میاد مسواک زدم و رفتم رو تخت دیدم با این حال مامان نتونه بیاد برقا رو خاموش کردم پتو دادم رکم چشمامو بستم
صدای رعد و برق نمیزاشت بخوابم برای همین بالشتمو برداشتم رفتم پیش بنگ چان دیدم که تیشرت تنش نیست پتو داده روشو خوابیده
ـ بنگ چان؟
بنگ چان ـ هان؟*با صدای خیلی خیلی اروم*
ـ بنگ چان؟
بنگ چان ـ هان چیه؟
ـ از صدای رعد و برق خوابم نمیبره...
بنگ چان ـ میخوای اینجا بخوابی؟
ـ اوهوم
بنگ چان ـ فقط تیشرت تنم نیس مشکلی نداری؟
ـ نه مشکلی ندارم
بنگ چان ـ پس بیا بخواب *دستاشو به معنیه بغل باز میکنه*
رفتم تو بغل بنگ چان نمی دونم چه جدری خوابم برد
ویو بنگ چان
دیدم هانا سریع خوابید هنوزم از رعد و برق میترسه چه ابجی کوچیکه ای دارم من هانا رو بغلش کردم و خوابیدم
ساعت چهار صبح با حس گرما از خواب پاشدم هنوز بارون میومد یه نگاهی به هانا کردم و دیدم صورتش زرد زرده و عرق کرده دستمو گذاشتم رو پیشونیش
خیلی داغ بود مث اینکه دیشب سرما خورده و تب کرده تیشرتمو تنم کردم پنجره رو نمه باز کردم دستمو بردم بیرون خوب که خیس شد دستمو گذاشتم روی پیشونیش (تخت بنگ چان کنار پنجرس)
ـ اگه مامان بابا بفهمن دختر دردونشون یرما خورده پوست کلمو میکنن
هانا ـ اوماااا*با صدای اروم و گریون*
ـ اوما میاد
دیدم فایده ای نداره تبش پایین نمیادپنجره رو بستم رفتم تو اشپز خونه یه مارچه خیس کردم رفتم پیش هانا و گذاشتم روی پیشونیش نمیدونم چه جوری خوابم برد
"فردا صبح"
ویو هانا
۸.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.