تبدیل.
تبدیل.
پارت ۱۷
خواستم از پله ها پایین برم که صحنه ای اومد جلوی چشمم
یک عالمه خانواده اشرافی توی عمارت من بودن و چند نفر وسط درحال رقص و چند نفر هم داشتن با هم صحبت میکردن اما یک دفعه در باز شد و یک نفر وارد شد از روی اندام و موهاش شک کردم که خودم باشم
تا خواست سرش و بالا بگیره همه چیز محو شد
سرم و گرفتم توی دستام و همونجا کنار پله ها نشستم
سردرد داشتم و کمی هم سرگیجه بهش اضافه شده بود
ذهنم درگیر چیزی بود که دیدم
خیلی واقعی بود خیلی
توی افکارم غرق بودم که صدای دخترونه و قشنگی توی سرم پیچید
صدا: اروم باش تو فقط تکه ای از اینده رو دیدی پس نیازی نیس فکرت و درگیر کنی
ترسیده از جام بلند شدم و دور خودم چرخیدم
ا.ت: تو کی هستی؟ چی هستی؟اصلا ادمی؟
امون صدا توی سرم پیچید
صدا: نترس من راهنمای تو هستم و ازت محافظت میکنم و بهت یاد میدم چیکار کنی
کمی آروم شدم اما بازم میترسیدم
از پله ها پایین رفتم و نشستم سر میز صبحانه و شروع کردم به سیر کردن خودم
بعد یک ساعت جونگکوک از پله ها اومد پایین و رفت تا صبحانه بخوره
این چیکار میکرد که انقدر دیر کرد؟
افکارم و پس زدم و کتابم و مطالعه کردم
اوم چقدر هوس شیر کاکائو کردمم
با این فکر یه شیرکاکائو داغ جلوم ظاهر شد
نیشم و باز کردم و یکم ازش خوردم و گزاشتم روی میز
کتاب و بستم گزاشتم روی میز
ا.ت: آقای لی؟
آقای لی سریع اومد پیشم وایستاد
لی: بله خانوم؟
ا.ت: ژاکتم و برام بیار
ژاکت و ازش گرفتم و از عمارت خارج شدم
نفس عمیقی کشیدم و روی صندلی داخل حیاط نشستم
شرط پارت بعد
۸۴۷تایی بشیم
پارت ۱۷
خواستم از پله ها پایین برم که صحنه ای اومد جلوی چشمم
یک عالمه خانواده اشرافی توی عمارت من بودن و چند نفر وسط درحال رقص و چند نفر هم داشتن با هم صحبت میکردن اما یک دفعه در باز شد و یک نفر وارد شد از روی اندام و موهاش شک کردم که خودم باشم
تا خواست سرش و بالا بگیره همه چیز محو شد
سرم و گرفتم توی دستام و همونجا کنار پله ها نشستم
سردرد داشتم و کمی هم سرگیجه بهش اضافه شده بود
ذهنم درگیر چیزی بود که دیدم
خیلی واقعی بود خیلی
توی افکارم غرق بودم که صدای دخترونه و قشنگی توی سرم پیچید
صدا: اروم باش تو فقط تکه ای از اینده رو دیدی پس نیازی نیس فکرت و درگیر کنی
ترسیده از جام بلند شدم و دور خودم چرخیدم
ا.ت: تو کی هستی؟ چی هستی؟اصلا ادمی؟
امون صدا توی سرم پیچید
صدا: نترس من راهنمای تو هستم و ازت محافظت میکنم و بهت یاد میدم چیکار کنی
کمی آروم شدم اما بازم میترسیدم
از پله ها پایین رفتم و نشستم سر میز صبحانه و شروع کردم به سیر کردن خودم
بعد یک ساعت جونگکوک از پله ها اومد پایین و رفت تا صبحانه بخوره
این چیکار میکرد که انقدر دیر کرد؟
افکارم و پس زدم و کتابم و مطالعه کردم
اوم چقدر هوس شیر کاکائو کردمم
با این فکر یه شیرکاکائو داغ جلوم ظاهر شد
نیشم و باز کردم و یکم ازش خوردم و گزاشتم روی میز
کتاب و بستم گزاشتم روی میز
ا.ت: آقای لی؟
آقای لی سریع اومد پیشم وایستاد
لی: بله خانوم؟
ا.ت: ژاکتم و برام بیار
ژاکت و ازش گرفتم و از عمارت خارج شدم
نفس عمیقی کشیدم و روی صندلی داخل حیاط نشستم
شرط پارت بعد
۸۴۷تایی بشیم
۵.۵k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.