عشق حاضر جواب منp41
- پیاده شو رسیدیم .
نه بابا! عجب جای خفنیه! خدا اخر عاقبته ما رو بخیر کنه! با کنجکاوی پرسیدم:
- عروسیه؟
خندید ...
- سوالم خنده داشت؟
- بد فورم! اخه عقل کل اگه عروسی بود که ...
دیگه چیزی نگفت فقط زیر لب زمزمه کرد:
- همرو برق میگیره ما رو چراغ نفتی!
چپ چپ نگاش کردم که باز گفت:
- چشاتو چپ نکن من دوست دختر چپول نمیخوام!
زبونمو واسش دراز کردم!(مدیونید پشت سرم حرف بزنید! این عادتمه خو!) و گفتم:
- شتر در خواب بیند پنبه دانه! تو خوابم همچین جواهری گیر نمیوفتاد! در ضمن سعی کن
قرصاتو سر وقت بخوری که اینجوری مخت تاب بازی نکنه!
بعد خیلی شیک مجلسی جلو جلو را افتادم ... اونم یه پوزخند زدو پشتم راه افتاد .
یا خدا اینجا که پارتیه! وای موهاتو خودم دونه دونه میکنم خیار چمبل! دختر ساده گیر اووردی!
یه دفعه دیدم یه چیز دور کمرم حلقه شد! ای خدا مگه خیارم دست داره!(تو داستان ما داره😁)
از ترس میخواستم فرار کنم که حلقه دستش سفت تر شد! بعدم گرمای نفساش کنار گوشم .با صدای اروم بهم گفت:
- طبیعی رفتار کن عزیزم!
عزیزمو همچین گفت واال با کلمه ی گوسفندم زیاد تفاوتی نداشت!با حرص گفتم:
- یه ذره به روت خندیدم ببین جنبه نداری! دستتو بکش!
ولی باز گوش نکردو کار خودشو انجام داد! نمیدونم چرا ولی با تماس دستش با بدنم یه لحظه احساس کردم سرما خوردم البته در مرحله تبش! دمای بدنم به سرعت جت فضا بالا رفت! من چه مرگمه؟
انقدر حواسم پرت بود که نفهمیدم تمامه مدت مثل یه عروسک توسطش هدایت میشدم! انقدر اونجا شلوغ پلوغ بود که حد نداشت! شتر با بارش غیب میشد! ما که جای خود داشتیم!
رفتیم یه گوشه نشستیم فاصله کمی که بینه منو جیمین بود یکم اذیتم میکرد ولی خوب نمیتونستم چیزی بهش بگم همین که منو تو اون خونه تنها نذاشت بره خودش خیلی!
اوف همه بد جور تو فضا بودن! عجب غلطی کردم ارواح خبیص منو میخورد بهتر از این جا بود
یه دفعه دیدم یه سیب زمینی داره میاد سمتمون!(اوه مای پشم😐🤦)
نه بابا! عجب جای خفنیه! خدا اخر عاقبته ما رو بخیر کنه! با کنجکاوی پرسیدم:
- عروسیه؟
خندید ...
- سوالم خنده داشت؟
- بد فورم! اخه عقل کل اگه عروسی بود که ...
دیگه چیزی نگفت فقط زیر لب زمزمه کرد:
- همرو برق میگیره ما رو چراغ نفتی!
چپ چپ نگاش کردم که باز گفت:
- چشاتو چپ نکن من دوست دختر چپول نمیخوام!
زبونمو واسش دراز کردم!(مدیونید پشت سرم حرف بزنید! این عادتمه خو!) و گفتم:
- شتر در خواب بیند پنبه دانه! تو خوابم همچین جواهری گیر نمیوفتاد! در ضمن سعی کن
قرصاتو سر وقت بخوری که اینجوری مخت تاب بازی نکنه!
بعد خیلی شیک مجلسی جلو جلو را افتادم ... اونم یه پوزخند زدو پشتم راه افتاد .
یا خدا اینجا که پارتیه! وای موهاتو خودم دونه دونه میکنم خیار چمبل! دختر ساده گیر اووردی!
یه دفعه دیدم یه چیز دور کمرم حلقه شد! ای خدا مگه خیارم دست داره!(تو داستان ما داره😁)
از ترس میخواستم فرار کنم که حلقه دستش سفت تر شد! بعدم گرمای نفساش کنار گوشم .با صدای اروم بهم گفت:
- طبیعی رفتار کن عزیزم!
عزیزمو همچین گفت واال با کلمه ی گوسفندم زیاد تفاوتی نداشت!با حرص گفتم:
- یه ذره به روت خندیدم ببین جنبه نداری! دستتو بکش!
ولی باز گوش نکردو کار خودشو انجام داد! نمیدونم چرا ولی با تماس دستش با بدنم یه لحظه احساس کردم سرما خوردم البته در مرحله تبش! دمای بدنم به سرعت جت فضا بالا رفت! من چه مرگمه؟
انقدر حواسم پرت بود که نفهمیدم تمامه مدت مثل یه عروسک توسطش هدایت میشدم! انقدر اونجا شلوغ پلوغ بود که حد نداشت! شتر با بارش غیب میشد! ما که جای خود داشتیم!
رفتیم یه گوشه نشستیم فاصله کمی که بینه منو جیمین بود یکم اذیتم میکرد ولی خوب نمیتونستم چیزی بهش بگم همین که منو تو اون خونه تنها نذاشت بره خودش خیلی!
اوف همه بد جور تو فضا بودن! عجب غلطی کردم ارواح خبیص منو میخورد بهتر از این جا بود
یه دفعه دیدم یه سیب زمینی داره میاد سمتمون!(اوه مای پشم😐🤦)
- ۱.۷k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط