رویای تو :) پارت ۲۲
رویای تو :) پارت ۲۲
بعد از اینکه کوک از شرکت رفت ، یونگی تونست خودش رو آزاد کنه .
معلومه که دلش برای بودن با جیمین تنگ شده
اون هنوز هم جیمین رو از اعماق وجودش دوست داره و نمیتونه دوریشو تحمل کنه
اما از طرف دیگه هم نمیتونست جیمین رو برای اون کارش ببخشه
بعد از کاری که جیمین کرد ، یونگی داغون شد
فکر میکرد دیگه نمیتونه به زندگی ادامه بده
میخواست از باند کوک بیاد بیرون
که دیگه جیمین رو نبینه
که دیگه اون صحنه ، با دیدن جیمین جلوی چشماش ظاهر نشه ..
ولی یونگی هیچوقت به جیمین فرصت توضیح دادن نداده بود .
ممکن بود جیمین توضیح خوبی برای کارش داشته باشه ؟
توضیحی که بتونه حصاری که یونگی دور قلبش کشیده بود رو نابود کنه ؟!
یونگی چشمای خیسشو با پشت دستش پاک کرد
اصلا نمیدونست کِی گریه اش گرفته بود.
از پشت میزش بلند شد و برگه هایی که توی دستش بودن رو روی میز پرتاب کرد
دیگه نمیتونست اونجا بمونه و نیاز به هوای تازه داشت
سوئیچ ماشینش رو از منشی گرفت و همه ی کسایی که اونجا کار میکردن رو مرخص کرد
ماشینش که آخر پارکینگ شرکت پارک شده بود رو به سمت در خروج هدایت کرد .
بی هدف توی خیابون های خلوت و تاریک ، با نهایت سرعت رانندگی میکرد
اگه زندگیش تا آخر عمرش اینجوری پیش میرفت چی ؟!
میتونست تحمل کنه ؟!
ادامه دارد...
بعد از اینکه کوک از شرکت رفت ، یونگی تونست خودش رو آزاد کنه .
معلومه که دلش برای بودن با جیمین تنگ شده
اون هنوز هم جیمین رو از اعماق وجودش دوست داره و نمیتونه دوریشو تحمل کنه
اما از طرف دیگه هم نمیتونست جیمین رو برای اون کارش ببخشه
بعد از کاری که جیمین کرد ، یونگی داغون شد
فکر میکرد دیگه نمیتونه به زندگی ادامه بده
میخواست از باند کوک بیاد بیرون
که دیگه جیمین رو نبینه
که دیگه اون صحنه ، با دیدن جیمین جلوی چشماش ظاهر نشه ..
ولی یونگی هیچوقت به جیمین فرصت توضیح دادن نداده بود .
ممکن بود جیمین توضیح خوبی برای کارش داشته باشه ؟
توضیحی که بتونه حصاری که یونگی دور قلبش کشیده بود رو نابود کنه ؟!
یونگی چشمای خیسشو با پشت دستش پاک کرد
اصلا نمیدونست کِی گریه اش گرفته بود.
از پشت میزش بلند شد و برگه هایی که توی دستش بودن رو روی میز پرتاب کرد
دیگه نمیتونست اونجا بمونه و نیاز به هوای تازه داشت
سوئیچ ماشینش رو از منشی گرفت و همه ی کسایی که اونجا کار میکردن رو مرخص کرد
ماشینش که آخر پارکینگ شرکت پارک شده بود رو به سمت در خروج هدایت کرد .
بی هدف توی خیابون های خلوت و تاریک ، با نهایت سرعت رانندگی میکرد
اگه زندگیش تا آخر عمرش اینجوری پیش میرفت چی ؟!
میتونست تحمل کنه ؟!
ادامه دارد...
۸.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.