پارت 39: جین: دقیقا کی میاین ؟؟؟؟ اینقد گیج بودم که نمی
پارت 39: جین: دقیقا کی میاین ؟؟؟؟ اینقد گیج بودم که نمیتونستم حرف بزنم گوشیو گذاشتم در گوش کوک تا اون حرف بزنه. خلاصه پا شدیم رفتیم توی حال. مامان طبق معمول میز صبونه چیده بود. من: سلام مامان صب بخیر.
مامان : سلام عروسم صبحت بخیر. رفتیم صبونه رو بخوریم. حین خوردن مامان پرسید: امروز میخواین برین نه؟؟؟ کوکی: آره مامان بریم دیگه . من: مامان خیلی دوست داشتیم بیش تر بمونیم ولی تا الانم خیلی بهتون زحمت دادیم. صبونه رو خوردیمو پا شدیم وسایلمونو جمع و جور کنیم . همه چیزو جمع کردیمو ساعت 11 اماده رفتن شدیم. قبل از اینکه سوار بشیم جونگ کوک نگاهی بهم انداختو گفت: گائولم تو این سفر بهت خوش گذشت؟؟؟؟
از بالای چشم بهش نگاهی کردم. من: اگه بعضیا یکم بیش تر بهم اعتماد داشتنو یه اتفاقایی نمیفتاد خیلی بهترم میشد ولی همین الانشم خوب بود. روشو کامل بهم کردو گفت: هعی من که همون شب ازت عذر خواهی کردم . من: ازم پرسیدی منم جواب دادم دیگه حالا بگذریم بریم خدافظی.
رفتیم پیش مامانو میخواستیم ازش خدافظی کنیم بابا سر کار بود. مامان : جونگ کوک گائول لطفا زود تر بیاید ببینمتون دلم براتون تنگ میشه. مامان جونگ کوکو بغل کردو موهاشو بوسید. رفتم دستای مامانو گرفتمو گفت: مامان نگران نبااشید خیلی زود دوباره بهتون زحمت میدیم دوباره میاایم. مامان:گائول فک کنم باید از تو بخوام مراقب جون باشی . کوکی: مامااان . خلاصه خدافظی کردیمو رفتیم توی ماشین . اصلا نفهمیدیم چطوری گذشت. فقط یه نگا به اطراف انداختمو دیدم که رسیدیم . یه راس رفتیم سمت خونه بچه ها کوکی و تهیونگ خیلی خسته بودن از ماشین پیاده شدیم. زنگ درو زدمو منتظر شدم. جین درو باز کرد. جین : واااای سلااام دلم برات تنگ شده بود. بیا بغلم . رفتم توی آغوشش. من: سلام منم سونبه. منو از توی اغوشش اورد بیرونو شونمو گرفت.جین: خوب خوش گذشت؟؟ یه نگاهی به جونگ کوک انداختم با لحن تنه آمیزی گفتم: بلهه خیلی خوش گذشت اینقد خوش گذشت که تا به حال همچین چیزیو تجربه نکرده بودم.
کوکی: یا پاارک گائول دندت میخاره ؟؟بابا غلط کردم.
جین: واسا ببینم هعی کوک دوباره چه غلطی کردی تو ..
کوکی: هیچی یه چیز کوچولو بود اصلا چیزی نبود گائول داره شوخی میکنه ..
بهش دوباره نگاه کردمو اخم کردم خواستم لجشو درارم.
به جین نگاه کردمو منتقدانه گفتم: نه شوخی نمیکنم کاملا جدی دارم حرف میزنم جونگ کوک چرا پنهون میکنی باید بزاری جین سونبه هم بدونه چه اتفاقایی افتاد. جونگ کوک عصبی شد. کوکی: توله صبر کن ببینم دارم برااات.
تالا بهم نگفته بود توله. اومدو بغلم کردو بردم تو خونه حتی نزاشت باشون سلام کنم همین طوری که منو تو بغلش میبرد بهشون سلام کردم. منو برد توی اتاقو انداختم روی تخت درم بست . پلیورشو در اورد زیر پوش پوشیده بود. اومد کامل انداختم روی تخت. افتاد روم راستش کمی ترسیده بودم. هیچی نمیگفت. من: چیه جونگ کوک؟؟
کوکی: منظورت چیه من ازت عذر خواهی کردم توله.
من: حالا چرا توله؟؟ کوکی: همینجوری. یهو از روم بلند شد و منم بلندم کرد: دستمو گرفت: میدونم اونروز واقعا بد رفتار کردم ولی بدش ازت معذرت خواهی کردم نکردم؟؟؟
سرمو تکون دادم . کوکی: اگه جین هیونگ بفهمه خوب نمیشه ینی هعی بهم میگه گائولو ناراحت نکن ولی من که روانیتم واقعا نمیخوام کاری کنم که ناراحت شی .
من: میدونم منم واقعا میخواستم شوخی کنم .
بهم لبخندی زد. کوکی: میدونستم. بعدم لبامو بوسید. از اتاق بیرون اومدیم. نام جون: سلام سلام چرا اینجوری بردیش تو اتاق ادم شک میکنه . من: سلام سونبه نه چیزی نبود. دیدم تهیونگ همه وسایلو اورده خوب کلی چیز داشتیم. وی: ااااخ کمرم پوکید. رفتم نزدیکش . من: وای تهیونگ مگه دیوونه اییی . چرا صبر نکردی بیایم حالا نابود میشی که. وی: نگران نباش گائول چیزی نیس.
مامان : سلام عروسم صبحت بخیر. رفتیم صبونه رو بخوریم. حین خوردن مامان پرسید: امروز میخواین برین نه؟؟؟ کوکی: آره مامان بریم دیگه . من: مامان خیلی دوست داشتیم بیش تر بمونیم ولی تا الانم خیلی بهتون زحمت دادیم. صبونه رو خوردیمو پا شدیم وسایلمونو جمع و جور کنیم . همه چیزو جمع کردیمو ساعت 11 اماده رفتن شدیم. قبل از اینکه سوار بشیم جونگ کوک نگاهی بهم انداختو گفت: گائولم تو این سفر بهت خوش گذشت؟؟؟؟
از بالای چشم بهش نگاهی کردم. من: اگه بعضیا یکم بیش تر بهم اعتماد داشتنو یه اتفاقایی نمیفتاد خیلی بهترم میشد ولی همین الانشم خوب بود. روشو کامل بهم کردو گفت: هعی من که همون شب ازت عذر خواهی کردم . من: ازم پرسیدی منم جواب دادم دیگه حالا بگذریم بریم خدافظی.
رفتیم پیش مامانو میخواستیم ازش خدافظی کنیم بابا سر کار بود. مامان : جونگ کوک گائول لطفا زود تر بیاید ببینمتون دلم براتون تنگ میشه. مامان جونگ کوکو بغل کردو موهاشو بوسید. رفتم دستای مامانو گرفتمو گفت: مامان نگران نبااشید خیلی زود دوباره بهتون زحمت میدیم دوباره میاایم. مامان:گائول فک کنم باید از تو بخوام مراقب جون باشی . کوکی: مامااان . خلاصه خدافظی کردیمو رفتیم توی ماشین . اصلا نفهمیدیم چطوری گذشت. فقط یه نگا به اطراف انداختمو دیدم که رسیدیم . یه راس رفتیم سمت خونه بچه ها کوکی و تهیونگ خیلی خسته بودن از ماشین پیاده شدیم. زنگ درو زدمو منتظر شدم. جین درو باز کرد. جین : واااای سلااام دلم برات تنگ شده بود. بیا بغلم . رفتم توی آغوشش. من: سلام منم سونبه. منو از توی اغوشش اورد بیرونو شونمو گرفت.جین: خوب خوش گذشت؟؟ یه نگاهی به جونگ کوک انداختم با لحن تنه آمیزی گفتم: بلهه خیلی خوش گذشت اینقد خوش گذشت که تا به حال همچین چیزیو تجربه نکرده بودم.
کوکی: یا پاارک گائول دندت میخاره ؟؟بابا غلط کردم.
جین: واسا ببینم هعی کوک دوباره چه غلطی کردی تو ..
کوکی: هیچی یه چیز کوچولو بود اصلا چیزی نبود گائول داره شوخی میکنه ..
بهش دوباره نگاه کردمو اخم کردم خواستم لجشو درارم.
به جین نگاه کردمو منتقدانه گفتم: نه شوخی نمیکنم کاملا جدی دارم حرف میزنم جونگ کوک چرا پنهون میکنی باید بزاری جین سونبه هم بدونه چه اتفاقایی افتاد. جونگ کوک عصبی شد. کوکی: توله صبر کن ببینم دارم برااات.
تالا بهم نگفته بود توله. اومدو بغلم کردو بردم تو خونه حتی نزاشت باشون سلام کنم همین طوری که منو تو بغلش میبرد بهشون سلام کردم. منو برد توی اتاقو انداختم روی تخت درم بست . پلیورشو در اورد زیر پوش پوشیده بود. اومد کامل انداختم روی تخت. افتاد روم راستش کمی ترسیده بودم. هیچی نمیگفت. من: چیه جونگ کوک؟؟
کوکی: منظورت چیه من ازت عذر خواهی کردم توله.
من: حالا چرا توله؟؟ کوکی: همینجوری. یهو از روم بلند شد و منم بلندم کرد: دستمو گرفت: میدونم اونروز واقعا بد رفتار کردم ولی بدش ازت معذرت خواهی کردم نکردم؟؟؟
سرمو تکون دادم . کوکی: اگه جین هیونگ بفهمه خوب نمیشه ینی هعی بهم میگه گائولو ناراحت نکن ولی من که روانیتم واقعا نمیخوام کاری کنم که ناراحت شی .
من: میدونم منم واقعا میخواستم شوخی کنم .
بهم لبخندی زد. کوکی: میدونستم. بعدم لبامو بوسید. از اتاق بیرون اومدیم. نام جون: سلام سلام چرا اینجوری بردیش تو اتاق ادم شک میکنه . من: سلام سونبه نه چیزی نبود. دیدم تهیونگ همه وسایلو اورده خوب کلی چیز داشتیم. وی: ااااخ کمرم پوکید. رفتم نزدیکش . من: وای تهیونگ مگه دیوونه اییی . چرا صبر نکردی بیایم حالا نابود میشی که. وی: نگران نباش گائول چیزی نیس.
۲۸.۴k
۳۰ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.