گاهی جایی درخودم حس می کنم همه ی دلتنگی ها باید آدم را خف

گاهی جایی درخودم حس می کنم همه ی دلتنگی ها باید آدم را خفه کند .اما وقتی خودم
دلم برای خدا تنگ میشود نه تنها خفه نمی شوم بلکه هرلحظه که دلتنگ تر می شوم چیزی
میشوم تهی ترازابرهای سفید .
گاهی فکرمیکنم باید خیلی بی مزه باشد .آدم دلش تنگ باشد وحس وحال پرواز داشته باشد.
جاده های بی پایان عاشقی یک به یک آسفالت می شوند اما من هنوز چکمه هایم با گل و
لای رنگین می شوند .آخراین جاده ای که من در آن پرواز می کنم باران زیاد
دارد.درختانش میوه دارند ومثل بیدهای کنارجاده های امروزی نیست .
کمی آن طرف تر ازجاده پرازچاه هایی است پرازآب ُکه تشنگی ات را افزون می کنند وقدرت
رسیدن به معشوق را افزون تر.
دلم خیلی تنگ شده برای این جاده ی خیالی که تنها گاه گاهی که دلم برای معشوقم تنگ
می شود درخواب های خرگوشی ام می بینم .توچه فکر می کنی ها یادت هست گفتی هرمردو زنی
یادم کنند آنها راپاداش بسیار می دهم .پاداش من باران بود می دانم خیلی زیباست
.زیباترازگریه های شورودلتنگی های خفه کننده ی آدمی
دفعه ی دیگر که کاسه ی دلم لب پرزد ودلم برایت تنگ شد آری دفعه ی بعد خواهم گفت
دیگرنمی ترسم .دیگرنمی لرزم .حتی گریه هم نمی کنم .اگر شد مثل درخت می گویم .نشد
مثل آب نشد مثل خودم ولی هرطور بشود می گویم من خیلی خیلی دووووستت دارم همین
..........
دیدگاه ها (۲)

سنگ فرش کنار خیابان را کنده استروی جدول نشسته استعرق از سر و...

اِمــشـبـــ دیــگهـ واقـــعاً ـهَمـ واســـه اووونـــ ـهــ...

امشب دلم خیلی خیلی هوای گریه داشت . با تلنگر قطره های باران ...

هـــیچــــــمَـــشــــرووووبــــےتَــــلـــــــخ تَــــــــر...

"همزن " و "آبمیوه گیری" ام را از هم جدا کردم .زن و شوهرند و ...

#رویای #جوانی#پارت-۲تا رسیدیم بالا و در اتاقو برامون باز کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط