داستان های کوتاه ترسناک [ 👻 💀 🎃 ]
#داستان_های_کوتاه_ترسناک [ 👻 💀 🎃 ]
✂ --------------------------------------------------------
۱ - عادت دارم شب ها وقتی میخوابم یک ایوان آب را کنار تختم بزارم ، دیشب هم همین کار رو کردم ولی تا صبح از آب لیوان نخوردم صبح وقتی بیدار شدم چشمم به لیوان کنار تختم افتاد که خالی بود. 👻
۲ - دیشب در خانه تنها بودم چراغ خوابم را روشن گذاشتم و خوابیدم صبح وقتی بیدار شدم چراغ خاموش بود. 👹
«این اتفاق برای خودم افتاده بود. »
۳ - با بردارم مشغول تلوزیون دید بودیم که برادرم بلند شد و به اتاقش رفت من هم تلوزیون رو خاموش کردم و به اتاقم رفتم روی صندلی نشسته بودم که در اتاقم باز شد خواهرم گفت چرا تلوزیون رو خاموش نکردی تعجب کردم از اتاق بیرون رفتم و تلویزیون رو خاموش کردم وقتی داشتم به اتاقم بر میگشتم تازه یادم افتاد که خواهرم شیش ماه پیش ازدواج کرده و از پیش ما رفته.👾
۴ - داشتم با تلفن صحبت میکردم که دختر ۴ ساله ام را دیدم که به من خیره شده ، بعد تمام شدن صحبتم دخترم به من گفت : مامان وقتی داشتی با تلفن صحبت میکردی یه دختر کنار تو نشسته بود و میخواست تو رو اذیت کنه. 👿
« این اتفاق برای عمم افتاده بود.»
۵ - همه برای خرید به بیرون رفته بودن و من هم در خانه مشغول جارو کردن خانه بودم ، چند دقیقه ای از شروع کارم نمی گذشت که جارو خاموش شد چند با دکمه ی جارو رو زدم ولی روشن نشد مشغول همین کار بودم که دیدم دو شاخه به پریز برق نیست وقتی جارو رو به برق زدم دوباره مشغول به جارو کردن شدم ولی برای سه بار دوشاخه بی دلیل از پریز برق بیرون آمد...💀
« این اتفاق هم برای مادر بزرگ پدرم در خونه ی قدیمیش افتاده. »
۶ - ساعت ۲ شب بود ولی من خوابم نمیبرد تازه چشم هایم گرم شده بود که صدای راه رفتن کسی را شنیدم چشم هایم را باز کردم که دیدم پدرم به سمت آشپزخانه میرود چشم هایم را بستم هنوز چند ثانیه ای نگاشته بود که دوباره صدای راه رفتن شنیدم فکر کردم پدرم میخواهد به اتاقش برود چشم هایم را باز کردم و دوباره پدرم را دیدم که به سمت آشپزخانه میرود... 👽
« همه ی این هارو خودم نوشتم اگه مسخره شدن بگین اگه خوب شدن هم بگین.😊 »
« اگه شما هم همچین داستان هایی دارین که بشه حداقل تو ۶ خط نوشت به من بگین تا توی پست بعدیم بزارم.» ❤ ❤
#savi 😻 💜 🌈 👽
✂ --------------------------------------------------------
۱ - عادت دارم شب ها وقتی میخوابم یک ایوان آب را کنار تختم بزارم ، دیشب هم همین کار رو کردم ولی تا صبح از آب لیوان نخوردم صبح وقتی بیدار شدم چشمم به لیوان کنار تختم افتاد که خالی بود. 👻
۲ - دیشب در خانه تنها بودم چراغ خوابم را روشن گذاشتم و خوابیدم صبح وقتی بیدار شدم چراغ خاموش بود. 👹
«این اتفاق برای خودم افتاده بود. »
۳ - با بردارم مشغول تلوزیون دید بودیم که برادرم بلند شد و به اتاقش رفت من هم تلوزیون رو خاموش کردم و به اتاقم رفتم روی صندلی نشسته بودم که در اتاقم باز شد خواهرم گفت چرا تلوزیون رو خاموش نکردی تعجب کردم از اتاق بیرون رفتم و تلویزیون رو خاموش کردم وقتی داشتم به اتاقم بر میگشتم تازه یادم افتاد که خواهرم شیش ماه پیش ازدواج کرده و از پیش ما رفته.👾
۴ - داشتم با تلفن صحبت میکردم که دختر ۴ ساله ام را دیدم که به من خیره شده ، بعد تمام شدن صحبتم دخترم به من گفت : مامان وقتی داشتی با تلفن صحبت میکردی یه دختر کنار تو نشسته بود و میخواست تو رو اذیت کنه. 👿
« این اتفاق برای عمم افتاده بود.»
۵ - همه برای خرید به بیرون رفته بودن و من هم در خانه مشغول جارو کردن خانه بودم ، چند دقیقه ای از شروع کارم نمی گذشت که جارو خاموش شد چند با دکمه ی جارو رو زدم ولی روشن نشد مشغول همین کار بودم که دیدم دو شاخه به پریز برق نیست وقتی جارو رو به برق زدم دوباره مشغول به جارو کردن شدم ولی برای سه بار دوشاخه بی دلیل از پریز برق بیرون آمد...💀
« این اتفاق هم برای مادر بزرگ پدرم در خونه ی قدیمیش افتاده. »
۶ - ساعت ۲ شب بود ولی من خوابم نمیبرد تازه چشم هایم گرم شده بود که صدای راه رفتن کسی را شنیدم چشم هایم را باز کردم که دیدم پدرم به سمت آشپزخانه میرود چشم هایم را بستم هنوز چند ثانیه ای نگاشته بود که دوباره صدای راه رفتن شنیدم فکر کردم پدرم میخواهد به اتاقش برود چشم هایم را باز کردم و دوباره پدرم را دیدم که به سمت آشپزخانه میرود... 👽
« همه ی این هارو خودم نوشتم اگه مسخره شدن بگین اگه خوب شدن هم بگین.😊 »
« اگه شما هم همچین داستان هایی دارین که بشه حداقل تو ۶ خط نوشت به من بگین تا توی پست بعدیم بزارم.» ❤ ❤
#savi 😻 💜 🌈 👽
۸.۷k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.