ادامه چپتر سوم
کجا بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- توی جیب مامانت ....
... بده من ببینم ! نامه حالتی قدیمی داشت و انگار با قلم نوشته شده بود بوی قدیمی ای هم میداد نمیدونم چجوری توصیفش کنم ولی اخه تو این دور و زمونه کدوم خری میاد نامه میده؟ به قول دخترا یه جنتلمن سوار بر اسب با موهای بلند ...
البته فکر نمیکنم جنتلمن قصه ی دخترا قاتل باشه
شرح نامه بدین صورت بود:
پسر عزیزم ویکتور مدت ها از وقتی که ملاقاتت کردم میگذره .... دوست داشتم بیشتر حرف بزنیم ولی خب دارم میرم مادر تو بُکشم حتما دوست داری بدونی برای چی؟ اما اصلا نگران نباش مادرتو و شخصا مجازات میکنم چون مادرت بعد از فهمیدن اینکه من رئیس یه مافیا م مارو از هم جدا کرد قند عسلم خیلی ظالمانه است مگه نه؟ اون زنِ حروم زاده مارو از هم جدا کرد و قایمت کرد اونم از دست من پدرت مهربون و خوبت ! ولی مشکلی نیست عزیزکم ، بزودی هم رو ملاقات میکنیم .
میدونم که سوالات زیادی از من خواهی داشت .....
ولی یه چیزی رو یادت باشه !
فقط پسرانی لایق زندگی هستند که برتر از پدران باشند
منو و پسرک عجیب و غریب برای چند دقیقه کاملا خشکمون زده بود فکر کردن به اینکه مامانم تمام سالها داشت ازم محافظت میکرد اونم از دست همچنین دیونه ای و اینکه من چقدر ناشکر بودم .... چقدر اذیت میکردم ... رفتار عجیب مامانم بخاطر این روانی بود ... اما مامان از کجا میدونست قراره به قتل برسه ؟... خیلی چیزا مشخص نیست این داستان پیچیده باعث میشه موهای تنم سیخ شن و فکر کردن به مامانم باعث شرمم میشه من واقعا مایه ننگ ام اما دیگه نمیخوام بمیرم .. میخوام میخوام جبران ش کنم ...
قطره اشکی که اروم از چشمم اومد رو با استینم پاک کردم
که یهو پسرک سکوت شکست .....
- اوه رفیق پس اسمت ویکتور عه؟
ویکتور: درحالی که برگه رو تو دستام مچاله کرده بودم با دندون قروچه و نفرت جواب دادم
اره اسمم ویکتور عه ویکتور اندروسون.
رفیق میتونی منو مارکو صدا کنی چون از این به بعد شریک ایم مگه نه؟
ویکتور : مارکو؟...
مارکو : درسته مارکو اسمیت .
ویکتور: من ادم تنفر بر انگیزی ام ...اون همه سخت گیری مامانم برای این بود که گیر همچین عوضی نیوفتم و مثلش نشم و اون موقع من من.... مثل احمقا همیشه ازش ایراد میگرفتم که مادر بدیه ....
اصلا ایده ای ندارم که چرا اینارو بهش میگفتم ولی جواب داد ..:
هممممممم که اینطور ولی هنوزم دیر نشده جای انتقام هست ، و همینطور بدست آوردن سوال های بی جواب و الان بیشتر از هر چیزی نیاز به سرمایه داریم !
ویکتور : سرمایه؟؟؟؟
مارکو: پس چی می خوای با دست خالی به جنگ تفنگیا بریم؟ بگیم سلام من یه ابر قهرمان با قدرت های تخیلی ام نظرتون راجب بتمن زمانه اتون چیه؟
ویکتور: نه..... قطعا نه
مارکو : چیزی راجب قمار شنیدی؟
ویکتور : ...
- توی جیب مامانت ....
... بده من ببینم ! نامه حالتی قدیمی داشت و انگار با قلم نوشته شده بود بوی قدیمی ای هم میداد نمیدونم چجوری توصیفش کنم ولی اخه تو این دور و زمونه کدوم خری میاد نامه میده؟ به قول دخترا یه جنتلمن سوار بر اسب با موهای بلند ...
البته فکر نمیکنم جنتلمن قصه ی دخترا قاتل باشه
شرح نامه بدین صورت بود:
پسر عزیزم ویکتور مدت ها از وقتی که ملاقاتت کردم میگذره .... دوست داشتم بیشتر حرف بزنیم ولی خب دارم میرم مادر تو بُکشم حتما دوست داری بدونی برای چی؟ اما اصلا نگران نباش مادرتو و شخصا مجازات میکنم چون مادرت بعد از فهمیدن اینکه من رئیس یه مافیا م مارو از هم جدا کرد قند عسلم خیلی ظالمانه است مگه نه؟ اون زنِ حروم زاده مارو از هم جدا کرد و قایمت کرد اونم از دست من پدرت مهربون و خوبت ! ولی مشکلی نیست عزیزکم ، بزودی هم رو ملاقات میکنیم .
میدونم که سوالات زیادی از من خواهی داشت .....
ولی یه چیزی رو یادت باشه !
فقط پسرانی لایق زندگی هستند که برتر از پدران باشند
منو و پسرک عجیب و غریب برای چند دقیقه کاملا خشکمون زده بود فکر کردن به اینکه مامانم تمام سالها داشت ازم محافظت میکرد اونم از دست همچنین دیونه ای و اینکه من چقدر ناشکر بودم .... چقدر اذیت میکردم ... رفتار عجیب مامانم بخاطر این روانی بود ... اما مامان از کجا میدونست قراره به قتل برسه ؟... خیلی چیزا مشخص نیست این داستان پیچیده باعث میشه موهای تنم سیخ شن و فکر کردن به مامانم باعث شرمم میشه من واقعا مایه ننگ ام اما دیگه نمیخوام بمیرم .. میخوام میخوام جبران ش کنم ...
قطره اشکی که اروم از چشمم اومد رو با استینم پاک کردم
که یهو پسرک سکوت شکست .....
- اوه رفیق پس اسمت ویکتور عه؟
ویکتور: درحالی که برگه رو تو دستام مچاله کرده بودم با دندون قروچه و نفرت جواب دادم
اره اسمم ویکتور عه ویکتور اندروسون.
رفیق میتونی منو مارکو صدا کنی چون از این به بعد شریک ایم مگه نه؟
ویکتور : مارکو؟...
مارکو : درسته مارکو اسمیت .
ویکتور: من ادم تنفر بر انگیزی ام ...اون همه سخت گیری مامانم برای این بود که گیر همچین عوضی نیوفتم و مثلش نشم و اون موقع من من.... مثل احمقا همیشه ازش ایراد میگرفتم که مادر بدیه ....
اصلا ایده ای ندارم که چرا اینارو بهش میگفتم ولی جواب داد ..:
هممممممم که اینطور ولی هنوزم دیر نشده جای انتقام هست ، و همینطور بدست آوردن سوال های بی جواب و الان بیشتر از هر چیزی نیاز به سرمایه داریم !
ویکتور : سرمایه؟؟؟؟
مارکو: پس چی می خوای با دست خالی به جنگ تفنگیا بریم؟ بگیم سلام من یه ابر قهرمان با قدرت های تخیلی ام نظرتون راجب بتمن زمانه اتون چیه؟
ویکتور: نه..... قطعا نه
مارکو : چیزی راجب قمار شنیدی؟
ویکتور : ...
۲۰.۴k
۲۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.