پایان چپتر 2
بعد چند دقیقه شروع کردی به حرف زدن:
اگه بتونی این سال های تحصیلی و درست کنی .... شاید بالاخره بتونیم شبیه مادر و پسر زندگی کنیم.
اما اگه نتونی مجبورم راهمو ازت جدا کنم...
این اخرین خواسته ی منه ممکنه بمیرم .. اما فقط همین یکی رو ازت میخوام بهم نشون بده .... بهم نشون بده که... لایق یه زندگی شرافتمندانه هستی و براش تلاش میکنی باشه؟
شنیدن همچین حرفایی از دهن مامانم ... راستش اصلا به تیکه های تاریکش فکر نکردم مثل بچه های دو ساله خوشحال بودم .
یعنی بالاخره میتونم با مامانم زندگی عادی داشته باشم ؟
همین کافیه همین واقعا و واقعا کافیه
اما حالا چی ؟.....
مامان من بدون تو چه غلطی بکنم؟
نمیدونم کی حرفام به فریاد های زننده ای تبدیل شده بود که هیچکس دوست نداشت بشنوه
به سمت حموم رفتم تقریبا انرژی مو از دست داده بودم ....
بهتره فعلا با یه حموم ذهنمو اروم کنم . برای حالا حتی حوصله دراوردن لباسامم نداشتم شیر باز کردم و توی وان پر اب ولو شدم ... خوبی حموم به اینکه خیلی راحت میتونی توش گریه کنی . مخصوصا وقتی ابی که از چشمات میریزه با دریاچهِ وانی یکی شه البته این فقط مال یک ساعت روز اول بود ... الان روز سومی که تو این حموم موندم دستاها پاهام شبیه پیرمردای صد ساله شدن
چجوری تاحالا نمردم؟ اما فکر کنم اونقدری زنده نمونم که بتونم به این داستان پایان بدم .... همینطور که داشتم چرت و پرت میگفتم کم کم ، چشامم داشتم میبستم ..
تا اینکه اون صدا .... اون صدا دوباره زنده ام کرد .... موندم تا کی قراره فرشته نجاتی داشته باشم اما برای الان اون فرشته نجاتمه ! ...
- هی رفیق !!! هی رفیق پاشو!!! اصلا معلوم هست چند روز تو این وان کوفتی بودی ...؟؟؟؟ گندیدی ! هی چشماتو باز کن رفیق؟ رفیق؟؟ خوشتیپ؟؟؟؟
نکنه مرده باشی................
پسرک عجیب و غریب از ترس وان و طوری هل داد که شیشه های وان مثل کریستال های یه اثر زیبا کف حموم پخش شدن و البته خون منم تزئینیِ این اثر بود .....
این داستان ادامه دارد ...............
اگه بتونی این سال های تحصیلی و درست کنی .... شاید بالاخره بتونیم شبیه مادر و پسر زندگی کنیم.
اما اگه نتونی مجبورم راهمو ازت جدا کنم...
این اخرین خواسته ی منه ممکنه بمیرم .. اما فقط همین یکی رو ازت میخوام بهم نشون بده .... بهم نشون بده که... لایق یه زندگی شرافتمندانه هستی و براش تلاش میکنی باشه؟
شنیدن همچین حرفایی از دهن مامانم ... راستش اصلا به تیکه های تاریکش فکر نکردم مثل بچه های دو ساله خوشحال بودم .
یعنی بالاخره میتونم با مامانم زندگی عادی داشته باشم ؟
همین کافیه همین واقعا و واقعا کافیه
اما حالا چی ؟.....
مامان من بدون تو چه غلطی بکنم؟
نمیدونم کی حرفام به فریاد های زننده ای تبدیل شده بود که هیچکس دوست نداشت بشنوه
به سمت حموم رفتم تقریبا انرژی مو از دست داده بودم ....
بهتره فعلا با یه حموم ذهنمو اروم کنم . برای حالا حتی حوصله دراوردن لباسامم نداشتم شیر باز کردم و توی وان پر اب ولو شدم ... خوبی حموم به اینکه خیلی راحت میتونی توش گریه کنی . مخصوصا وقتی ابی که از چشمات میریزه با دریاچهِ وانی یکی شه البته این فقط مال یک ساعت روز اول بود ... الان روز سومی که تو این حموم موندم دستاها پاهام شبیه پیرمردای صد ساله شدن
چجوری تاحالا نمردم؟ اما فکر کنم اونقدری زنده نمونم که بتونم به این داستان پایان بدم .... همینطور که داشتم چرت و پرت میگفتم کم کم ، چشامم داشتم میبستم ..
تا اینکه اون صدا .... اون صدا دوباره زنده ام کرد .... موندم تا کی قراره فرشته نجاتی داشته باشم اما برای الان اون فرشته نجاتمه ! ...
- هی رفیق !!! هی رفیق پاشو!!! اصلا معلوم هست چند روز تو این وان کوفتی بودی ...؟؟؟؟ گندیدی ! هی چشماتو باز کن رفیق؟ رفیق؟؟ خوشتیپ؟؟؟؟
نکنه مرده باشی................
پسرک عجیب و غریب از ترس وان و طوری هل داد که شیشه های وان مثل کریستال های یه اثر زیبا کف حموم پخش شدن و البته خون منم تزئینیِ این اثر بود .....
این داستان ادامه دارد ...............
۲۷.۴k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.