پارت اول صفحه و

پارت اول صفحه ۵و۶
نام فیک: sign mate
نویسنده: silver bunny

چرا چیزی که نصیب همه میشد نباید نصیب بک میشد؟
پدر بک بالاخره از برسی مچ اش دست کشید .
_باید...باید یه علتی داشته باشه...
باباش با گیجی گفت .
_میبرمت دکتر..
بک از پشت پرده ای از اشک فقط نگاش کرد.
_نه من نمی‌زارم ... ببریمش دکتر تا بچم بشه سوژه جدید مردم؟میدونی چه شری میشه؟ لابد می‌خوان بدونن علتش چی بوده..دیگه نمی‌زارن بچم یه نفس راحت بکشه...نمیشه...اصلا نمیشه!
مادرش به سرعت داد زد.
_اما اخه نمیشه که کاری هم نکنیم!
پدر و مادرش شروع کردن به بحث و بک فقط با گیجی تماشا میکرد.
تهیونگ با محبت شونه اش رو نوازش میکرد اما هیچی در این لحظه نمیتونست خوشحالش کنه.
بک نفرین شده بود!
نفرین شده بود که تنها آدم بی نشان و این یعنی که هیچ کس هیچ جا قرار نبود بک رو تو قلبش راه بده...
(پایان صفحه۵)

بک محکوم شده بود به تنهایی!
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
تکونی به سرش داد و باعث شد موهای قرمز نمناکش رو پیشونیش به رقص بیان و چند قطره مزاحم بارون ازشون جدا شه.
از شدت سرما به فین فین افتاده بود و دماغ اش میخارید اما دستاش پر بود و چاره ای جز تحمل نداشت.
هن و هون کنان پله فلزی آخر رو که به پشت بوم ختم میشد رد کرد و نفس صدا داری کشید .
جلوی در که رسید کیسه های خرید رو گذاشت روی زمین و در اولین حرکت محکم با پشت دستش آستینش رو روی دماغش کشید و قرمز ترش کرد.
میتونید صدای مادرشو تو پس زمینه ذهنش بشنوه که میگه یعنی بیست و دو سالته یه کم آقا باش بکهیون!
پوزخندی زد و درو باز کرد و دوباره کیسه های خرید رو چسبید.
موج گرما خورد تو صورتش و باعث شد بی‌اراده لبخند بزنه.
با جون کندن با پا کفشاش رو درآورد و خودش رو به حال کوچیک خونه رسوند.نگاهش به اطراف چرخید.
_لوهان!
(پایان صفحه ۶)

دوستای گلم بابت غیبت طولانیم عذر میخوام
امیدوارم لذت ببرید 😊 😊
دیدگاه ها (۱)

و عمق عشقهیچگاه شناخته نمی شودمگر در زمان فراق… #عاشقانه

بگذار مردم بگویند کفر می‌گوید.. گفتم مردم ؟ اصلا من را چه به...

وقتی فتو کارت های چانیول با روح و روان آدم بازی می‌کنه😋 😋 #...

پارت اول صفحه ۳و ۴نام فیک :sign mateنویسنده: silver bunnyهیج...

#تک_پارتی #تهکوک#درخواستیتهیونگ نگران در حال درست کردن سوپ و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط