پارت
پارت۱۰۷
***
هنوز بهش اعتماد نداشتم ولی انگار اون تنها شانس من واسه کشتن سپهر بود.دنبالش رفتم.رفتیم به همون ویلایی که قبلا منو اونجا برده بود برای گرفتن گردنبندا.از گردنبند خورشید خبری نداشتم.سپهر اونو جای امنی قایم کرده بود.مهم هم نبود.الان تنها چیزی که اهمیت داشت،کشتن سپهر بود...
وارد ویلا شدیم.هیچ کودوم از جادوگرای ماهی که اونجا بودن دیگه قدرتی نداشتن.همه با خشم نگاهم میکردم اما من لبخندی از روی قدرت زدم و حتی نگاهشون نمیکردم.شاهین از پله ها بالا رفت و وارد طبقه ی دوم شد.دختری روی مبل نشسته بود.چشمای آبی و موهای فر داشت.چهرش برام آشنا بود.ایستادم و کمی به صورتش دقیق شدم که یه دفه یادم افتاو اونو کجا دیدم.
خشکم زد...خواهر آرمان بود...همون دختری که توی عکس دیدم.اما اون نباید زنده می بود.وقتی دید با تعجب نگاهش میکنم و انگار روح دیدم.بلند شد و روبروم ایستاد.دستشو به طرفم گرفت و با لبخند گفت
_سلام...من آرزو ام.
نگاهی به دستش انداختم و حرکتی نکردم.پکر شد ولی سعی کرد نشون نده.دستشو عقب کشید و ادامه داد
_بیا بشین...کلی باید باهم حرف بزنیم...
***
هنوز بهش اعتماد نداشتم ولی انگار اون تنها شانس من واسه کشتن سپهر بود.دنبالش رفتم.رفتیم به همون ویلایی که قبلا منو اونجا برده بود برای گرفتن گردنبندا.از گردنبند خورشید خبری نداشتم.سپهر اونو جای امنی قایم کرده بود.مهم هم نبود.الان تنها چیزی که اهمیت داشت،کشتن سپهر بود...
وارد ویلا شدیم.هیچ کودوم از جادوگرای ماهی که اونجا بودن دیگه قدرتی نداشتن.همه با خشم نگاهم میکردم اما من لبخندی از روی قدرت زدم و حتی نگاهشون نمیکردم.شاهین از پله ها بالا رفت و وارد طبقه ی دوم شد.دختری روی مبل نشسته بود.چشمای آبی و موهای فر داشت.چهرش برام آشنا بود.ایستادم و کمی به صورتش دقیق شدم که یه دفه یادم افتاو اونو کجا دیدم.
خشکم زد...خواهر آرمان بود...همون دختری که توی عکس دیدم.اما اون نباید زنده می بود.وقتی دید با تعجب نگاهش میکنم و انگار روح دیدم.بلند شد و روبروم ایستاد.دستشو به طرفم گرفت و با لبخند گفت
_سلام...من آرزو ام.
نگاهی به دستش انداختم و حرکتی نکردم.پکر شد ولی سعی کرد نشون نده.دستشو عقب کشید و ادامه داد
_بیا بشین...کلی باید باهم حرف بزنیم...
- ۳.۲k
- ۱۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط