سلام امید قلبم...
سلام امید قلبم...
سلام تنهای غریبم...
می دانم که این روزها همسفری با بانویی تنها و غریب...
بانویی که بد زمانه ای امام شد، علمدار شد، پرستار شد...
می دانم این روزها خون گریه می کنی...
اما قلبم برای دیدنت ضربان گرفته است...
می دانم اگر بیایی همه ی دردها دوا میشود...
می دانم اگر بیایی این عاشق خسته ات راهی کربلا میشود...
اماما! این قلب در سینه سنگینی می کند و چشمش طالب دیدار توست...
طالب دیدار است تا چشم بربندد بر هر چه غیر رضای الهی ست...
طالب دیدار است تا قدری این قلب آرام گیرد...
خوب می دانم که همه چیز با آمدن تو جان می گیرد و معنا پیدا می کند...
چه بگویم...
خودم هم خسته شدم...
شاید همه ی حرف های من در این واژه خلاصه شود...
بیا...
بیا یابن الزهرا...
ببین حال ما را...
شده خون دل ما...
بیا بیا بیا...
سلام تنهای غریبم...
می دانم که این روزها همسفری با بانویی تنها و غریب...
بانویی که بد زمانه ای امام شد، علمدار شد، پرستار شد...
می دانم این روزها خون گریه می کنی...
اما قلبم برای دیدنت ضربان گرفته است...
می دانم اگر بیایی همه ی دردها دوا میشود...
می دانم اگر بیایی این عاشق خسته ات راهی کربلا میشود...
اماما! این قلب در سینه سنگینی می کند و چشمش طالب دیدار توست...
طالب دیدار است تا چشم بربندد بر هر چه غیر رضای الهی ست...
طالب دیدار است تا قدری این قلب آرام گیرد...
خوب می دانم که همه چیز با آمدن تو جان می گیرد و معنا پیدا می کند...
چه بگویم...
خودم هم خسته شدم...
شاید همه ی حرف های من در این واژه خلاصه شود...
بیا...
بیا یابن الزهرا...
ببین حال ما را...
شده خون دل ما...
بیا بیا بیا...
۱۲
۲۳ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.