نوریدرزندگی
#نوریدرزندگی
#p9
جلو خونه مادرش پارک کرد کمی تاخیر داشت خونه مادر سوفیا یه آپارتمان بود که مادرش تو طبقه پنجم اون خونه میشست
....
سوفیا کنار مادرش نشسته بود و منتظر برادرش بود و در کنارشم کارایه خونه رو انجام داده بود برادر سوفیا یه تاجر بود و وقتی سوفیا ۱۴ سالش بود اون مهاجرت کرد
بلاخره داداشش اومد بعد از بغل کردن مادرش سوفیا رو بغل کرد سوفیا دستشو رو کمرم لیام کشید
سوفیا:خوش اومدی داداشی
لیام:چقدر بزرگ شدی کوچولو قد کشیدی
سوفیا:چون الان ۲۲ سالمه داداش
لیام:ولی برا من تو همون سوفیا کوچولویی که موقع رفتنم گریه میکرد
سوفیا:یادم ننداز میخوای گریم بندازی
لیام:نه اصلا اومدم که شاد باشیم مگه نه مادر
م.س:درسته پسرم برو بشین خسته ای
اونا شروع کردن حرف زدن راجب کاراشون
لیام:کارت چطور پیش میره؟
سوفیا:یخورده سخته ولی ازش راضیم
لیام:دلم میخواد بیام محل کارت
سوفیا:فکر نکنم بتونی اون سر و صداهارو تحمل کنی
لیام:چرا میتونم تحملم بالاست
سوفیا:باشه
مادرشون اون دوتا رو صدا زد واسه شام و هردو بلند شدن رفتن و سر میز شام نشستن
....
چون قرار بود برن بیمارستان با یه ماشین رفتن تو پارکینگ ماشین و پارک کردن و از آسانسور رفتن بالا و بلاخره به طبقه مورد نظر رسید تو همین هین کوک اونارو از تو پنجره دید اون کی بود که کنار سوفیا داشت میومد نکنه دوست پسرش بود اگه دوست پسرش باشه عمرن زنده بمونه تو اتاق شروع کرد راه رفتن نمیشد نباید زود قضاوت کرد ولی وای به حالش اگه دوست پسر داشته باشه
ببخشید که اشتباه شد
#p9
جلو خونه مادرش پارک کرد کمی تاخیر داشت خونه مادر سوفیا یه آپارتمان بود که مادرش تو طبقه پنجم اون خونه میشست
....
سوفیا کنار مادرش نشسته بود و منتظر برادرش بود و در کنارشم کارایه خونه رو انجام داده بود برادر سوفیا یه تاجر بود و وقتی سوفیا ۱۴ سالش بود اون مهاجرت کرد
بلاخره داداشش اومد بعد از بغل کردن مادرش سوفیا رو بغل کرد سوفیا دستشو رو کمرم لیام کشید
سوفیا:خوش اومدی داداشی
لیام:چقدر بزرگ شدی کوچولو قد کشیدی
سوفیا:چون الان ۲۲ سالمه داداش
لیام:ولی برا من تو همون سوفیا کوچولویی که موقع رفتنم گریه میکرد
سوفیا:یادم ننداز میخوای گریم بندازی
لیام:نه اصلا اومدم که شاد باشیم مگه نه مادر
م.س:درسته پسرم برو بشین خسته ای
اونا شروع کردن حرف زدن راجب کاراشون
لیام:کارت چطور پیش میره؟
سوفیا:یخورده سخته ولی ازش راضیم
لیام:دلم میخواد بیام محل کارت
سوفیا:فکر نکنم بتونی اون سر و صداهارو تحمل کنی
لیام:چرا میتونم تحملم بالاست
سوفیا:باشه
مادرشون اون دوتا رو صدا زد واسه شام و هردو بلند شدن رفتن و سر میز شام نشستن
....
چون قرار بود برن بیمارستان با یه ماشین رفتن تو پارکینگ ماشین و پارک کردن و از آسانسور رفتن بالا و بلاخره به طبقه مورد نظر رسید تو همین هین کوک اونارو از تو پنجره دید اون کی بود که کنار سوفیا داشت میومد نکنه دوست پسرش بود اگه دوست پسرش باشه عمرن زنده بمونه تو اتاق شروع کرد راه رفتن نمیشد نباید زود قضاوت کرد ولی وای به حالش اگه دوست پسر داشته باشه
ببخشید که اشتباه شد
- ۱۰.۴k
- ۰۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط