بگو: با من نَبَستی "عهد" وُ پیمان
بگو: با من نَبَستی "عهد" وُ پیمان
بِکِش بر "سرنوشتم" خطِ بُطلان
ببین با شوربَختی رفتم از دست
به دنیا هم بگو دل کَندَم از جان
"زمیــن" وُ "آسمان" از روز "اوّل"
به "پیشانی" نوشته خطِّ "پایان"
چه "تقدیـرِ" سیاه وُ مبهَمی بـود،
منم "نفرین" شده "نوزادِ" عُریان
"زبــانَم" از تَــکلّمْ "قاصِـــر" آمَـد
"نـگاهم" از جـداییها "پریشـان"
"اسیرِ" زنـدگی با حسـرت وُ درد
"اسیرم" در دلِ "دنیـا" به زندان!
بهگوشِ خود از این دنیا شنیدم
که میخندد به ریشِ ما اسیران
شکنجه خاطره اشکوُجنون هم
بهجایِ دلخوشیها داده جولان
درین محنتسرایِ پوچ و دلگیر
شبِ من شُده شامِ "غریبـان"
بِکِش بر "سرنوشتم" خطِ بُطلان
ببین با شوربَختی رفتم از دست
به دنیا هم بگو دل کَندَم از جان
"زمیــن" وُ "آسمان" از روز "اوّل"
به "پیشانی" نوشته خطِّ "پایان"
چه "تقدیـرِ" سیاه وُ مبهَمی بـود،
منم "نفرین" شده "نوزادِ" عُریان
"زبــانَم" از تَــکلّمْ "قاصِـــر" آمَـد
"نـگاهم" از جـداییها "پریشـان"
"اسیرِ" زنـدگی با حسـرت وُ درد
"اسیرم" در دلِ "دنیـا" به زندان!
بهگوشِ خود از این دنیا شنیدم
که میخندد به ریشِ ما اسیران
شکنجه خاطره اشکوُجنون هم
بهجایِ دلخوشیها داده جولان
درین محنتسرایِ پوچ و دلگیر
شبِ من شُده شامِ "غریبـان"
۶.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.