بگو با من نبستی عهد و پیمان

بگو: با من نَبَستی "عهد" وُ پیمان
بِکِش بر "سرنوشتم" خطِ بُطلان
ببین با شوربَختی رفتم از دست
به دنیا هم بگو دل کَندَم از جان
"زمیــن" وُ "آسمان" از روز "اوّل"
به "پیشانی" نوشته خطِّ "پایان"
چه "تقدیـرِ" سیاه وُ مبهَمی بـود،
منم "نفرین‌" شده "نوزادِ" عُریان
"زبــانَم" از تَــکلّمْ "قاصِـــر" آمَـد
"نـگاهم" از جـدایی‌ها "پریشـان"
"اسیرِ" زنـدگی با حسـرت وُ درد
"اسیرم" در دلِ "دنیـا" به زندان!
به‌گوشِ خود از این دنیا شنیدم
که می‌خندد به ریشِ ما اسیران
شکنجه خاطره اشک‌وُ‌جنون هم
به‌جایِ دل‌خوشی‌ها داده جولان
درین محنت‌سرایِ پوچ و دلگیر
شبِ من شُده شامِ "غریبـان"
دیدگاه ها (۱۶)

شبَ‌ست وُ موعدِ دیدار سراغ از من نمی‌گیری؟شُده بی‌مِهری‌اَت ...

از همان شعر های عاشقانه نه تو را شبیه عاشقانه هایی که از دو ...

می‌خوام، روو شونه‌ی سَحَر "خوابایِ" رنگی ببینماز شاخه‌ی سبزِ...

در کُدامیـن "کوچه‌ی مهتـاب" تنـها مانده‌ام!؟بی‌تــکاپو ... د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط