فیک همکلاسی من
پارت۲
+میگم رزا اینجا آمار قلدری زیاد
@خوب چی بگم ،آره
@به اون پسره یونگی و هوسوک نزدیک نشو و عاشقشون نشو این دوتا قلدر های مدرسه هستن
+باشه
لی.خوب بچها همه برین توی آزمایشگاه
همه.چشم
رفتیم توی آزمایشگاه و روپوش هامون رو پوشیدم
رفتم نشستم که رزا بیاد
لی.ماری بیا اینو ببر روی اون میز
ی مواد شیمیایی بود داشتم میبردم که یکی پا کرد زیر پام و افتادم وقتی بلند شدم دیدم مواد ریخته بغل اون پسره
+ببخشید
_(عصبی)
رفتم پیش رزا
@چه گو.هی خوردی اون یونگی ست
+وات ،بیا اصلا بهش فکر نکنیم
بعد کلاس
داشتم میرفتم بیرون که ی چیزی خالی شد رو سرم آب بود برگشتم دیدم اون پسره یونگی ست
_بیاریدش
چند نفر دست منو گرفتن و بردن پشت کلاس
+چی کار میکنی
_چرا اون مواد رو ریختی اگه میریخت روم چی(داد)
+از عمد نبود(بغض)
_چرا انقدر کیوت نه تو نباید عاشق شی خشن باش(تو دلش)
_هوسوک به بچها بگو تا میتونن بزننش
#ولی
_ولی نداریم
و رفت
#بچها تا میتونید بزنیدش
+یا ولم کنید(گریه)
و شروع کردن به زدن ماری که ماری بی هوش شد
#مدیر اومد زود باشید برن
مدیر. وایستاد لعنتی ،ماری خوبی
@مدیر ببریدش دفتر حالش خوب نیست
و ماری رو بردن داخل دفتر
مدیر.باید زنگ بزنم به مادر ماری
@آقای مدیر ماری دوست نداره کسی بفهمه مادر و پدرش کین
مدیر.چرا
@چون بچها بهش میگن تو لیاقت همچین پدر و مادر رو نداری
مدیر.بچها غلط کردن
و زنگ زد به مادر و پدر ماری
#فیک
+میگم رزا اینجا آمار قلدری زیاد
@خوب چی بگم ،آره
@به اون پسره یونگی و هوسوک نزدیک نشو و عاشقشون نشو این دوتا قلدر های مدرسه هستن
+باشه
لی.خوب بچها همه برین توی آزمایشگاه
همه.چشم
رفتیم توی آزمایشگاه و روپوش هامون رو پوشیدم
رفتم نشستم که رزا بیاد
لی.ماری بیا اینو ببر روی اون میز
ی مواد شیمیایی بود داشتم میبردم که یکی پا کرد زیر پام و افتادم وقتی بلند شدم دیدم مواد ریخته بغل اون پسره
+ببخشید
_(عصبی)
رفتم پیش رزا
@چه گو.هی خوردی اون یونگی ست
+وات ،بیا اصلا بهش فکر نکنیم
بعد کلاس
داشتم میرفتم بیرون که ی چیزی خالی شد رو سرم آب بود برگشتم دیدم اون پسره یونگی ست
_بیاریدش
چند نفر دست منو گرفتن و بردن پشت کلاس
+چی کار میکنی
_چرا اون مواد رو ریختی اگه میریخت روم چی(داد)
+از عمد نبود(بغض)
_چرا انقدر کیوت نه تو نباید عاشق شی خشن باش(تو دلش)
_هوسوک به بچها بگو تا میتونن بزننش
#ولی
_ولی نداریم
و رفت
#بچها تا میتونید بزنیدش
+یا ولم کنید(گریه)
و شروع کردن به زدن ماری که ماری بی هوش شد
#مدیر اومد زود باشید برن
مدیر. وایستاد لعنتی ،ماری خوبی
@مدیر ببریدش دفتر حالش خوب نیست
و ماری رو بردن داخل دفتر
مدیر.باید زنگ بزنم به مادر ماری
@آقای مدیر ماری دوست نداره کسی بفهمه مادر و پدرش کین
مدیر.چرا
@چون بچها بهش میگن تو لیاقت همچین پدر و مادر رو نداری
مدیر.بچها غلط کردن
و زنگ زد به مادر و پدر ماری
#فیک
۱۰.۳k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.