امگا مو حنایی پارت
امگا مو حنایی پارت ۴۸
ویو چویا:
+ :بیا و به بین پاهاش اشاره کرد
_ :نمیام
+ سرد:بیا
دو قطبی چه مرگته؟
رفتم روی پاهاش نشستم
+ سرد:لباستو در بیار
من چم شده؟از دازای میترسم؟تنها کسی که باید ازش بترسم موری سانه
🔞🔞شروع هنتای گزارش ممنوع🔞🔞
لباسمو در اوردم و دازای که لبهٔ تخت نشسته بود منو هل داد و انداخت رو زمین تا خواستم چیزی بگم ل.باشو روی ل.بام گذاشت و همون طوری شلوار و باکسرمو در اورد و دوتا انگشتاشو و.ا.ر.دم کرد که لباسشو چنگ زدم تو چشمام زل زد از نگاهش ترسیدم و چشمامو بستم......
ویو دازای:
وقتی دو تا از انگشت هامو و.ا.ر.دش کردم لباسمو چنگ زد تو چشماش زل زدم از نگاهم ترسید و چشماشو بست که قطره اشکی از گوشه چشمش چکید با دست آزادم اشکشو پاک کردم و بو.سه رو محکم تر کردم که لرزید و ناله های خفه ای میکرد وقتی با زبونم همه جای دهنش کنکاش کشیدم بو.سه رو شکستم و انگشتامم در اوردم و دستامو روی نیپل هاش گذاشتمو باهاشون بازی میکردم
_ سرخ:دازای....آههه....بسه.....من....باید لباسی....آههه....که میخوام....تو تولد....آههه..... بپوشمو اِنت....انتخاب کنم......آهه
+ :بزار کیف کنیم دیگه خرابش نکن و سرمو بردم جلو و سی.نه راستشو مکیدمو و گاز گرفتم و همزمان همه لباسامو در اوردم
_ سرخ:آییییی....نکن....آیییی
+ :دِ زِده حال نباش و گردنشو کبود کردم وای که ناله هاش چقدر قشنگه
_ سرخ:آیییی....آهه....آییییی
د.ی.کمو روی رینگش گذاشتم و کمی فشار دادم
_ سرخ:عاحـــــــــــــح..آیییییییییییی...آهههههههههههههه
+ :چوچو من فقط سرشو دادم تو
_ سرخ:بس کن.....آیییی....تو...آیییی.....تولد...آبروم...آیییی..میره
+ :چطوری میره؟
_ سرخ:رد....آیییی....بو.سه...هات....آیییی.....روی......گردنم....آییییی....
+ :شراب بیارم بخوریم؟
و همون سرشو در اوردم
_ سرخ:فهمیدم منظور اصلیت چیه ولی بیار
+'یسسسسس دویدم دوتا بطری اوردم و جفتمون سر کشیدیم
_ مست:دازای؟
+ مست:چیه چیبی؟
_(نگاه با چشمای خمار):میخوامت
+ :با کمال میل
دیگه شرمنده مست بودم چیزی یادم نیست
ویو نویسنده:
_(نگاه با چشمای خمار):میخوامت
+ :با کمال میل و د.ی.کشو و.ا.ر.د چویا کرد و شروع کرد به سریع ت.ل.ن.ب.ه زدن
_ :آیییییییییییییی......آخـــــــــــــــــــــــــــخ......دارم...میام.....دَدی
دازای هم ارضا شد و در اورد که چویا سرشو برد جلو و د.ی.ک دازای رو کرد تو دهنش و شروع کرد به س.ا.ک زدن بعد نیم ساعت دازای با یه جیغ تو دهن چویا اومد
_ خمار:دَدی خوابم میاد
+ مَنگ:باشه بیب
چویا رو گذاشت روی تخت و چویا روی دازای خوابید و دازای هم خوابش برد
«ساعت ۴ عصر»
هردو با صدای زنگ گوشی چویا از خواب بیدار شدند و اول تعجب کردند که چرا لختند ولی با به یاد اوردن شرابی که خوردند چویا گوشیش رو جواب داد
¥(هیگوچی):چویا سان سلام نمیخواید بیاید؟
_ :اوه یادم نبود ایزوکو سان کی برمیگرده برج؟
¥:به احتمال زیاد تا دو ساعت دیگه لطفاً تا حداکثر ۱ ساعت و نیم دیگه اینجا باشید و رئیس گفت دازای سان هم میتونند بیاند
_ :بله حتماً رئیس خیلی لطف داره باشه خودمونو زود میرسونیم فعلاً
¥:خداحافظ و قطع کرد
_ هُل:پاشو بانداژ باید زود آماده شیم لباس چی بپوشیم؟اینو بیخیال بدو باید دوش بگیریم
+ :اوه اوه آروم اول حموم
دازای چویا رو هُل داد تو حموم و درو بست
_ سرخ:تو چرا اومدی؟
+:اگه بخواییم یکی یکی بریم حموم دیر میشه
_ :منحرف فرصت طلب
+ :آره من منحرف شما مظلوم عجله کن عجول خان
ویو چویا:
+ :بیا و به بین پاهاش اشاره کرد
_ :نمیام
+ سرد:بیا
دو قطبی چه مرگته؟
رفتم روی پاهاش نشستم
+ سرد:لباستو در بیار
من چم شده؟از دازای میترسم؟تنها کسی که باید ازش بترسم موری سانه
🔞🔞شروع هنتای گزارش ممنوع🔞🔞
لباسمو در اوردم و دازای که لبهٔ تخت نشسته بود منو هل داد و انداخت رو زمین تا خواستم چیزی بگم ل.باشو روی ل.بام گذاشت و همون طوری شلوار و باکسرمو در اورد و دوتا انگشتاشو و.ا.ر.دم کرد که لباسشو چنگ زدم تو چشمام زل زد از نگاهش ترسیدم و چشمامو بستم......
ویو دازای:
وقتی دو تا از انگشت هامو و.ا.ر.دش کردم لباسمو چنگ زد تو چشماش زل زدم از نگاهم ترسید و چشماشو بست که قطره اشکی از گوشه چشمش چکید با دست آزادم اشکشو پاک کردم و بو.سه رو محکم تر کردم که لرزید و ناله های خفه ای میکرد وقتی با زبونم همه جای دهنش کنکاش کشیدم بو.سه رو شکستم و انگشتامم در اوردم و دستامو روی نیپل هاش گذاشتمو باهاشون بازی میکردم
_ سرخ:دازای....آههه....بسه.....من....باید لباسی....آههه....که میخوام....تو تولد....آههه..... بپوشمو اِنت....انتخاب کنم......آهه
+ :بزار کیف کنیم دیگه خرابش نکن و سرمو بردم جلو و سی.نه راستشو مکیدمو و گاز گرفتم و همزمان همه لباسامو در اوردم
_ سرخ:آییییی....نکن....آیییی
+ :دِ زِده حال نباش و گردنشو کبود کردم وای که ناله هاش چقدر قشنگه
_ سرخ:آیییی....آهه....آییییی
د.ی.کمو روی رینگش گذاشتم و کمی فشار دادم
_ سرخ:عاحـــــــــــــح..آیییییییییییی...آهههههههههههههه
+ :چوچو من فقط سرشو دادم تو
_ سرخ:بس کن.....آیییی....تو...آیییی.....تولد...آبروم...آیییی..میره
+ :چطوری میره؟
_ سرخ:رد....آیییی....بو.سه...هات....آیییی.....روی......گردنم....آییییی....
+ :شراب بیارم بخوریم؟
و همون سرشو در اوردم
_ سرخ:فهمیدم منظور اصلیت چیه ولی بیار
+'یسسسسس دویدم دوتا بطری اوردم و جفتمون سر کشیدیم
_ مست:دازای؟
+ مست:چیه چیبی؟
_(نگاه با چشمای خمار):میخوامت
+ :با کمال میل
دیگه شرمنده مست بودم چیزی یادم نیست
ویو نویسنده:
_(نگاه با چشمای خمار):میخوامت
+ :با کمال میل و د.ی.کشو و.ا.ر.د چویا کرد و شروع کرد به سریع ت.ل.ن.ب.ه زدن
_ :آیییییییییییییی......آخـــــــــــــــــــــــــــخ......دارم...میام.....دَدی
دازای هم ارضا شد و در اورد که چویا سرشو برد جلو و د.ی.ک دازای رو کرد تو دهنش و شروع کرد به س.ا.ک زدن بعد نیم ساعت دازای با یه جیغ تو دهن چویا اومد
_ خمار:دَدی خوابم میاد
+ مَنگ:باشه بیب
چویا رو گذاشت روی تخت و چویا روی دازای خوابید و دازای هم خوابش برد
«ساعت ۴ عصر»
هردو با صدای زنگ گوشی چویا از خواب بیدار شدند و اول تعجب کردند که چرا لختند ولی با به یاد اوردن شرابی که خوردند چویا گوشیش رو جواب داد
¥(هیگوچی):چویا سان سلام نمیخواید بیاید؟
_ :اوه یادم نبود ایزوکو سان کی برمیگرده برج؟
¥:به احتمال زیاد تا دو ساعت دیگه لطفاً تا حداکثر ۱ ساعت و نیم دیگه اینجا باشید و رئیس گفت دازای سان هم میتونند بیاند
_ :بله حتماً رئیس خیلی لطف داره باشه خودمونو زود میرسونیم فعلاً
¥:خداحافظ و قطع کرد
_ هُل:پاشو بانداژ باید زود آماده شیم لباس چی بپوشیم؟اینو بیخیال بدو باید دوش بگیریم
+ :اوه اوه آروم اول حموم
دازای چویا رو هُل داد تو حموم و درو بست
_ سرخ:تو چرا اومدی؟
+:اگه بخواییم یکی یکی بریم حموم دیر میشه
_ :منحرف فرصت طلب
+ :آره من منحرف شما مظلوم عجله کن عجول خان
- ۸۱
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط