𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 85
____
«بعد از صبحونه »
ات:امشبم میخوای بری*ناراحت.اروم*
کوک: منتظرم نمونیاا...
ات:____
ویو تهیونگ
وارد عمارت شدم.....همه جا ساکت بود...رفتم ی دوش گرفتمو درومدم.....خواستم روی کاناپه بشینم ک صدایی از آشپزخونه اومد.....قدم هام و در جهتش عوض کردم....
تهیونگ:سلا...
ات:اهایییی
تهیونگ:چتهه
ات:با هایون چیکار داشتی*بلند*
تهیونگ:مگه مهمه؟؟
ات:چی داری میگییی اون خواهرته...
کوک:چخب..ر.
تهیونگ:چون خواهرمه لازم من ادبش کنم.....
ات:نظرت چیه منم تورو ادب کنم؟
کوک:عههه بسههه*عصبی.عربده*
«ویو.ات»
با دادی ک کوک کشید عمارت در سکوت غرق شد.....سکوت زننده عمارت با جابه جایی صندلی توسط تهیونگ برای چند مین شکسته شد.....
کنار من نشست....بشقابو جلوش گذاشتمو چشم غره ای بهش رفتم....نگاهمو ب کوک دادم
...با فیس پوکر بهم زل زده بودسرمو پایین گرفتم ک جابه جا شدن تهیونگ روی صندلی توجهم و جلب کرد.....چیزی شبیه ب فلش همراه فندک کوک و از جیبش دراورد.....
اینا چرا فندک و بین خودشون میچرخونن...با این همه ثروت پول ی فندک دیگه ندارن ؟؟؟
فلش ب نظرم اشنا میومد....اونو کجا دیده بودم....؟؟
تهیونگ:ات این فلش مال توعه
ات:من؟؟اینو از کجا اوردی؟
تهیونگ: شرکت سئول....با ی نامه ک برای تو بود....
ات: نامه کو؟
تهیونگ:گمش کردم
کوک:*پوزخند صدادار*
ات:گوشیتو بده*هیجانی.روبه کوک*
کوک:براچی*ی تای ابرو بالا*
ات:____*پوکر-.-*
تهیونگ:بیا
گوشی تهیونگو ازش گرفتمو...
میخواستم نگاه کنم ک سمت چپم نفسای داغ و سنگین کوک.....سمت راستم موهای خیس تهیونگو حس میکردم.....با مور مور شدن بدنم ابروهام توی هم رفت سرمو عقب دادم تا خواستم حرف بزنم... صفحه گوشی بالا اومد....
این فلش....
چشمام از این بیشتر گرد تر نمیشد.....از اسناد و مدارک درومدمو وارد فیلما شدم....بعد چند مین شروع ب پخش شدن کرد.....صداشو تا اخر زیاد کردم....
_____
ببخشید یکم کوتاه شد
𝑃𝐴𝑅𝑇: 85
____
«بعد از صبحونه »
ات:امشبم میخوای بری*ناراحت.اروم*
کوک: منتظرم نمونیاا...
ات:____
ویو تهیونگ
وارد عمارت شدم.....همه جا ساکت بود...رفتم ی دوش گرفتمو درومدم.....خواستم روی کاناپه بشینم ک صدایی از آشپزخونه اومد.....قدم هام و در جهتش عوض کردم....
تهیونگ:سلا...
ات:اهایییی
تهیونگ:چتهه
ات:با هایون چیکار داشتی*بلند*
تهیونگ:مگه مهمه؟؟
ات:چی داری میگییی اون خواهرته...
کوک:چخب..ر.
تهیونگ:چون خواهرمه لازم من ادبش کنم.....
ات:نظرت چیه منم تورو ادب کنم؟
کوک:عههه بسههه*عصبی.عربده*
«ویو.ات»
با دادی ک کوک کشید عمارت در سکوت غرق شد.....سکوت زننده عمارت با جابه جایی صندلی توسط تهیونگ برای چند مین شکسته شد.....
کنار من نشست....بشقابو جلوش گذاشتمو چشم غره ای بهش رفتم....نگاهمو ب کوک دادم
...با فیس پوکر بهم زل زده بودسرمو پایین گرفتم ک جابه جا شدن تهیونگ روی صندلی توجهم و جلب کرد.....چیزی شبیه ب فلش همراه فندک کوک و از جیبش دراورد.....
اینا چرا فندک و بین خودشون میچرخونن...با این همه ثروت پول ی فندک دیگه ندارن ؟؟؟
فلش ب نظرم اشنا میومد....اونو کجا دیده بودم....؟؟
تهیونگ:ات این فلش مال توعه
ات:من؟؟اینو از کجا اوردی؟
تهیونگ: شرکت سئول....با ی نامه ک برای تو بود....
ات: نامه کو؟
تهیونگ:گمش کردم
کوک:*پوزخند صدادار*
ات:گوشیتو بده*هیجانی.روبه کوک*
کوک:براچی*ی تای ابرو بالا*
ات:____*پوکر-.-*
تهیونگ:بیا
گوشی تهیونگو ازش گرفتمو...
میخواستم نگاه کنم ک سمت چپم نفسای داغ و سنگین کوک.....سمت راستم موهای خیس تهیونگو حس میکردم.....با مور مور شدن بدنم ابروهام توی هم رفت سرمو عقب دادم تا خواستم حرف بزنم... صفحه گوشی بالا اومد....
این فلش....
چشمام از این بیشتر گرد تر نمیشد.....از اسناد و مدارک درومدمو وارد فیلما شدم....بعد چند مین شروع ب پخش شدن کرد.....صداشو تا اخر زیاد کردم....
_____
ببخشید یکم کوتاه شد
۱۴.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.