خلبانی افسرده ام

خلبانی افسرده ام
که از بمباران یک روستا برگشته است
و مدام فکر می کند
دست به هر دکمه ای که بزند
چند ثانیه‌ ی بعد
زنی
چادر سفیدش را
روی صورت کودکش خواهد کشید.

خلبانی افسرده ام
که چای در دهانش
طعم خون می دهد
و ته مانده ی ماهی را در بشقاب برنج
به گورهای دسته جمعی
تشبیه می کند.

خلبانی افسرده ام
که خودش را
مسئول ستون مردگان می داند
و هر حرف, انسان بی گناهی ست
که روی خطوط اعصابش
رژه می روند
و جدول های حل نشده
در ذهنش
شهریست نیمه روشن
با دیوارهای سوخته.

_اندوه
مویه های مادری ست درگوشم
که مثل آسمان,تمامی ندارد_

خلبانی خسته ام
که دوست دارد
این بار به جای بمب
خودش را رها کند.

#داود_سوران
دیدگاه ها (۱)

دلهره ی دلخواهممانده ام دوستت داشته باشمیا...مثل صدای کلیددر...

یکی از دوستام میگف خواهرش همیشه سانتافه سفید دوست داشته! بعد...

نمی دانم اگر یک کودک آفریقایی بودم ,باز همعاشق تو میشدم ,یا ...

خوشحالم کردمرگ پرنده ایکه در برف آشیانه نداشتبالاخرهخدا او ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط