دل من در قدم یار غریبانه شکست

دل من در قدم یار غریبانه شکست
تپش قلب چنان گشت که آئینه شکست

لرزشی بر سر اندام من آن شب افتاد
خُمره لغزید در آن حادثه پیمانه شکست

باغ دلواپس طوفان شده از شدت ابر
اطلسی از غم رُز خم شد و از ساقه شکست

آتشی در دلم افروخت کزان شعله ودود
شمع خندید و پر عاشق پروانه شکست

در ازل بار امانت به من خسته که داد؟
آسمان شاهد آن بود که این شانه شکست

ای خوش آن همت مردانه که فریاد کشان
در زندان ابد کنده و مستانه شکست ...
دیدگاه ها (۱)

.ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ ....ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ " ﺗــــــــﻮ " ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ " ﺗـ...

به اشکم ساده خندیدی مرا با غیر سنجیدی...درآن شبهای تنهایی ت...

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفتسالها هست که از ...

کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...کاش بودی و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط