بو رفتن م دهد با من مدارا کردنت

بوے رفتن مے دهد با من مدارا کردنت
سخت دلتنگم براے اخم و دعوا کردنت ؛

عطر خوبے مے زنی از در کہ بیرون می روے
دلخورم از این همہ خود را فریبا کردنت

گفتم آیا خسته اے از زندگانے پیش من؟؟
سخت رنجیدم من از اینگونہ حاشا کردنت

گفتمت میل سفر دارم تو گفتے صبر کن
خسته ام، دلخسته از امروز و فردا کردنت

مے شنیدم دیشب آن لحن پر از افسوس را
صورت گریان و آن آه و دریغا کردنت

مے هراسم از نگاه خیره تو سمت در
رنگ حسرت دارد آخر این تماشا کردنت

با زبان بے زبانے حرف خود را گفته اے
مے روم دیگر نمے خواهم مدارا کردنت . . .
دیدگاه ها (۱)

دل بی کس و تنهاست ، نخندم چکنماین عاقبت ماست ، نخندم چ...

کاش می شد نروی تا تک و تنها نشومبی تو دیوانه ترین عاشق شیدا ...

من نوشتم عشق، او وابستگی تفسیر کردحسرت و بغضِ عجیبی در گلویم...

نداند رسم یاری بی وفا یاری که من دارمبه آزار دلم کوشد دل‌آزا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط