وقتی حمله ی قلبی بهت دست میده ...
وقتی حمله ی قلبی بهت دست میده ...
پارت دوم
نامجون:باشه زنگ میزنم به کمپانی میگم
شوگا:مرسی
نامجون: آدرس بیمارستان رو بده بیام پیشت
شوگا:نه نمیخواد
نامجون:ادرسو برام بفرست
دیگه نزاشت حرفی بزنم و قطع کرد منم مجبور شدم آدرس رو براش بفرستم
نیم ساعت بعد
نشسته بودم کنار ات که در اتاق باز شد
نامجون:سلام
شوگا:سلام
یه صندلی برداشت و اومد کنارم نشست
نامجون:حالت خوبه؟
شوگا:نه (بغض)
نامجون: کمپانی اجازه نداد بمونی گفت حتما فردا هممون باید بریم پاریس
شوگا:یعنی چی من که نمیتونم ات رو همینطوری ولش کنم اینجا و بیام مسافرت(حرفاش با بغضه)
نامجون:شوگا مجبوری نمیتونی که نیای
شوگا: نامجون تو خودت خوب میدونی ات جز من هیچکسو نداره اگه بهوش بیاد ببینه کسی پیشش نیست حالش بدتر میشه
نامجون:من میتونم به خواهرم بگم تو این سه روزه که نیستیم بیاد پیش ات بمونه
شوگا:نه نمی خواد بهش زحمت بدی
نامجون : زحمت چی بهش میگم بیاد الانم بهتره بری و وسایلتو جمع کنی
شوگا: بعداً میرم
نامجون:باشه هرجور راحتی
از زبون نامجون
گوشیم زنگ خورد رفتم بیرون جواب دادم و اومدم داخل که دیدم شوگا سرشو گذاشته رو دست ات و خوابش برده
نامجون:آخی کیوتا
فردا ظهر
از زبون شوگا
دیگه زمان رفتن بود ات هم هنوز بیهوش بود
شوگا:عشقم من مجبورم برم ولی قول میدم زود بیام پیشت باشه؟
رفتم نزدیکش و پیشونیش رو بوس کردم
شوگا:تا وقتی نیستم حواست به خودت باشه ...دوست دارم
خواهر نامجون ( با & نشونش میدم چون نمیدونم اسمشو چی بزارم)
شوگا: لطفاً حواست به آت باشه
&: نگران نباش حواسم بهش هست
شوگا:مرسی من دیگه برم خداحافظ
&: خداحافظ
دوباره به سمت ات رفتم و بوسش کردم و رفتم فرودگاه
از زبون ات
با صدای شکستن لیوان چشمامو باز کردم
اینجا کجاست ؟
یکم به دور و اطراف نگاه کردم که دیدم خواهر نامجون با یه مرده اومد
دکتر:سلام خانم حالتون خوبه ؟
ات:م..من کجام ؟
دکتر:بیمارستانید
ات:شوگا کجاست؟
دکتر بدون توجه به سوالام شروع کرد به معاینه کردن
دکتر:خداروشکر حالشون خوبه هفته ی دیگه هم عملشون میکنیم
&:بله مرسی
تا دکتر رفت جیا اومد سمتم( اسم خواهرش جیا )
ات:جیا شوگا کجاست؟
جیا: رفته پاریس
ات:پاریس؟(بغض)
جیا: آره مجبور شد بره خیلی دوس داشت پیشت بمونه اما مجبور شد
ات:آهان باشه
جیا:از دستش ناراحت نشو تقصیر خودش نبوده
پارت دوم
نامجون:باشه زنگ میزنم به کمپانی میگم
شوگا:مرسی
نامجون: آدرس بیمارستان رو بده بیام پیشت
شوگا:نه نمیخواد
نامجون:ادرسو برام بفرست
دیگه نزاشت حرفی بزنم و قطع کرد منم مجبور شدم آدرس رو براش بفرستم
نیم ساعت بعد
نشسته بودم کنار ات که در اتاق باز شد
نامجون:سلام
شوگا:سلام
یه صندلی برداشت و اومد کنارم نشست
نامجون:حالت خوبه؟
شوگا:نه (بغض)
نامجون: کمپانی اجازه نداد بمونی گفت حتما فردا هممون باید بریم پاریس
شوگا:یعنی چی من که نمیتونم ات رو همینطوری ولش کنم اینجا و بیام مسافرت(حرفاش با بغضه)
نامجون:شوگا مجبوری نمیتونی که نیای
شوگا: نامجون تو خودت خوب میدونی ات جز من هیچکسو نداره اگه بهوش بیاد ببینه کسی پیشش نیست حالش بدتر میشه
نامجون:من میتونم به خواهرم بگم تو این سه روزه که نیستیم بیاد پیش ات بمونه
شوگا:نه نمی خواد بهش زحمت بدی
نامجون : زحمت چی بهش میگم بیاد الانم بهتره بری و وسایلتو جمع کنی
شوگا: بعداً میرم
نامجون:باشه هرجور راحتی
از زبون نامجون
گوشیم زنگ خورد رفتم بیرون جواب دادم و اومدم داخل که دیدم شوگا سرشو گذاشته رو دست ات و خوابش برده
نامجون:آخی کیوتا
فردا ظهر
از زبون شوگا
دیگه زمان رفتن بود ات هم هنوز بیهوش بود
شوگا:عشقم من مجبورم برم ولی قول میدم زود بیام پیشت باشه؟
رفتم نزدیکش و پیشونیش رو بوس کردم
شوگا:تا وقتی نیستم حواست به خودت باشه ...دوست دارم
خواهر نامجون ( با & نشونش میدم چون نمیدونم اسمشو چی بزارم)
شوگا: لطفاً حواست به آت باشه
&: نگران نباش حواسم بهش هست
شوگا:مرسی من دیگه برم خداحافظ
&: خداحافظ
دوباره به سمت ات رفتم و بوسش کردم و رفتم فرودگاه
از زبون ات
با صدای شکستن لیوان چشمامو باز کردم
اینجا کجاست ؟
یکم به دور و اطراف نگاه کردم که دیدم خواهر نامجون با یه مرده اومد
دکتر:سلام خانم حالتون خوبه ؟
ات:م..من کجام ؟
دکتر:بیمارستانید
ات:شوگا کجاست؟
دکتر بدون توجه به سوالام شروع کرد به معاینه کردن
دکتر:خداروشکر حالشون خوبه هفته ی دیگه هم عملشون میکنیم
&:بله مرسی
تا دکتر رفت جیا اومد سمتم( اسم خواهرش جیا )
ات:جیا شوگا کجاست؟
جیا: رفته پاریس
ات:پاریس؟(بغض)
جیا: آره مجبور شد بره خیلی دوس داشت پیشت بمونه اما مجبور شد
ات:آهان باشه
جیا:از دستش ناراحت نشو تقصیر خودش نبوده
۸.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.